ای ماهِ تابان یک زمان بر قلبِ خاموشم بِتاب
لالائیِ قلبم شِنو رو سویِ آغوشم شِتاب!
بنگر قمر کان آسمان ابری سراسر تیره شد
خورشید از آن سویِ شفق بر این سیاهی خیره شد!
ای ماهِ من با من بمان فارغ ز طوفانِ بَلا
کاین غُرشِ هفت آسمان اینک زَنَد بر تو صَلا!
بنگر شفق پنهان شده خورشیدِ مغرب در طلوع!
خاکِ زمین و آسمان یک باره رفته در رکوع!
بنگر که عَیّوقِ سَما خاموش و تاریک از جفا
دیگر کجا تاب و توان آخر کجا عهد و وفا؟!
بنگر قمر کاین قلبِ من ماوایِ وحشت های تو
کاین ساحلِ آرامشم طوفانِ دهشت های تو!
بنگر قمر یک اختری صد پاره سوسو می زند
در آسمانِ یاءسِ من یک باره جانم می کَنَد!
من با گذشتن زین جهان رو سویِ مرگش میروم
همچون پرستویِ خزان از ساز و برگش میروم!
زین وحشتِ دنیایِ من فارغ شدن تقدیرِ من
کاین پر کشیدن زین سرا کاملترین تقصیرِ من!
من می روم اما یقین نامم به افغان میرود
وین قصه ی غمگین من آخر به پایان میرود!
دلسوز از این خاموشی اش دردی درونِ سینه داشت
بشکسته شد قلبش ز کین اما دلی بی کینه داشت!!
...
مهدی بدری(دلسوز)
بسیار زیبا و دلنشین بود
موفق باشید