شَرحه شَرحه روزِ هجران سینه ام خوناب شد
دیدِگانم بعد از آن از خستگی اِرعاب شد
ذره ذره آهِ من رو سویِ فُرقَت سر نهاد
چشمه یِ چَشمان من از تشنگی سِیلاب شد
قطره قطره اشکِ من بر دامنِ گل ها چکید
وین دل سرگشته ام از بی کسی سُرخاب شد
آوَخ آوَخ روزِ رفتن از نگاهت بود لِیک
سیلِ اشک از چهره یِ چشمانِ من تالاب شد
اندک اندک در دلم رودِ روان خشکیده شد
بی نگاهِ رویِ تو جاری شدن مرداب شد
ناله ناله خون شد از هجرانِ تو آلاله ها
موجِ عُصیانت به جانم شد روان گرداب شد
جامه جامه کِسوَتَم بیرون شد از جان بی رُخَت
چهره یِ بیچاره ام آخر کجا شبتاب شد؟!
آه و آه از رفتنت آتش به جان زد ای دریغ
وان دلِ سوداگرت از بهرِ چه ناباب شد؟!
ضَجِه ضَجِه ناله ام تاریک و خاموشی گرفت
ماهِ شب هایِ غریبم بی تو کِی مهتاب شد؟!
حسرت حسرت عمرِ من زندانِ زجرِ ضجه ها
غنچه یِ لب هایِ من آخر کجا شاداب شد؟!
لحظه لحظه تا که رفتی پایِ من شد بی توان
شهرِ دل غمگین شد و بر من چنین ایجاب شد!!
...
مهدی بدری(دلسوز)
بسیار زیبا و دلنشین بود
از خوانش آن بهره بردم
موفق باشید