درد دارم کـه به نزدیک تو با فاصله ام ماه من پیر شدم وای چه کم حوصله ام
صبح وشب مینگرم چون تو نگاهم نکنی تیغ ابرو نکشی چون که به من، در گله ام
درد آغوش تو دارم که مرا درک نکرد من که ازحسرت آن ، بغض ،فقط حامله ام
بسته ای روزنــه ی اندک امید مرا من جدا مانده ترین مرد ازاین قافله ام
خواستم تا که بدوزم به لبت لبهایم جَستم از خواب وشد این خواب همه خاطره ام
طعم لبهای تورا گفت چشیدم در خواب دوره گردی که تو را دید پس خاطــــره ام
ســــهم تو از من دیوانه دل مجنونی است سهمم از تو همه پاهای پر از آبله ام
زده ای سنگ مرا برسر و با عشوه گری مرگ من خواهی ومن عاشق بی عاطفه ام
لب من دوخته ای تا نکنم شِکوه فزون بس که پر جاذبه ای تو که ،همه دافعه ام
من که زنجیر به سر سلسله موی توام پس تو در باد میفکن مَکُشد زلزله ام
شـــهر از دیدن تو هلهله ها کرده ولی من وامانده ،فرو مانده این ولوله ام
روی گلبرگ نوشتم که تو دنیای منی رد پای تو به جا ماند برآن شد صله ام
خسته و خستگی از خستگیم خسته شده من که عمری است جرس وار پی قافله ام
خط کشیدی من وعشقم توفقط از سر ناز کاغذ عمر فنا رفته و من باطله ام
آینه شاهد من باش چروکیده شدم پیری افکند جوانی به تواین فاصله ام
باز در پس زنگاراین آینه ها می جویم من که سرشار تو و دور تراز فاصله ام
اجل آمد به سراغم عجلی نیست مرا مردم از عشق تو اما گلِ بی عاطفه ام
حمیدرضانصرآبادی (ظوفان)
عاشقانه ای زیباست