بنام واجب الوجود که وجودش، دلها را از دایره امکان رهاند
زخم هایم چون دری مر باز و بسته می شود
ای پرستارم کجایی گریه خسته می شود
بالهایم را به آتش می زنم عنقا شوم
آتشین بلبل شوم ققنوس بی همتا شوم
هرکه از زندان جسمم باخبر گردد،نبود
هر بیابانی که گشتم عاشقی، هم قد نبود
رهسپار راه حق شد این دلم کین حق تویی
از طریقت موبد و همدم شدن الحق تویی
عقل من جامانده از دریای عشق دل ز او
علت و معلول او کشت این سر بی عقل و مو
صحنه هایی از گناهان بر سرم بُر می خورند
همچو کودک ها بمانند از سرم سر می خورند
یک نظرکن از خودت باران بباران، گل شوم
ای بهاران دلم یاری بکن سمبل شوم
سخت بود آن راه هرکس قدرتش را خود نداشت
از تو آید قدرت و بازو که هرکس نیک کاشت
در تنم بانگی بزن اخبار حق را سر بده
یک جوانم هیچ در بالین ندارم زر بده
گرچه من خواهان پول و زر نبود در جهان
اندکی امر و معاشی خواستم تا در گلان
سر به بیرون آورم تا در میانش گل شوم
بلبلی آواز خوان از جنس صد سمبل شوم
۱۴۰۰/۱/۱۳
جالب و زیباست
جسارتا چندان خوش آهنگ به نظر نمی رسد