عاصی ازمکتب و مکتبدارِ دُگم
من دلم اینجا نیست
جای دگرست
ای مکتبدار !
ترکه ات را بیار
فکرِمن به درسِ " توخالیِ" تو نیست
جای دگرست
من پشیزی، ارزش ننهم به درسِ بی خدای تو
تو چه دُگمی ، کم سوادی ،
دیگر خسته شدم ،
از همه بیرحمیِ افکارِ بد و، پوسیده ی تو
خدایی که برای خود ساخته ای
چقدر، بی رحم است
فکرمن ، دنبال خدای واقعی ست
مطمئن باش خدای من خدایی دگرست
آن خدایی که به اندیشه ی او، محبت جاریست
آن خدایی که در او، لطافتی ظریف جاریست
آن خدایی که ، پُر از زیبایی ست
آن خدایی که ، پر از زینت و،
از بی مهری ،
کامل عاری ست
آن خدایی که اگرهم به جهنم ببرد
میخواهد ،
شاگردِ بس بی سواد و، عاصی از مدرسه اش ،
اگر به تنبلی ، هیچ عبادتی نکرد درونِ دنیا
تا که جانش، طعم نوری بچشد
اگر به عصیانی ، ننوشید زعشقش، به دنیا
تا که جانش هیجانِ، شیرینِ عسل را بچشد
لااقل آنجا بنوشد آنرا
آنهم با ، تکرارِ آن اسم قشنگ اش
فقط تکرار کند
خدا ! ... خدا !
اگر در دنیا رمیده بود ، ز نازنین خدا
لااقل آنجا کام اش ،
به این عادت کند و ، همیشه دائم بچشد
مزه ی شیرین و، خوشمزه ی اسماءِ خدا
تا اگرچه ،
به درونِ دنیا ،
کمکی نخواست ، ز نازنین خدا ،
بجز آنهنگام که ،
داشت غرق میشد به دریای خدا
کنون استغاثه ای کند حضورش
ارادتی ناب ، به محضرِخدا
تا شاید استغاثه ها
سُر بخورد ، از زبانش و،
فرو رود به عمقِ جانش و،
اوهم ، بعد از کلی لابه
او را ببخشدش
تا که لبخند ، دوباره بدمد
برلبانِ تَرَک خورده ی آن دلش
آن دلِ لامذهبش
که روزگاری به زشتی رمیده بود ،
ازخدای مهربان
ازآن نازنین خدا
بهمن بیدقی 99/3/19
بسیار زیبا و آموزنده بود