چهارشنبه ۵ دی
خرچنگها هم شعر میخوانند شعری از مهدی آرش راد
از دفتر شعرناب نوع شعر غزل
ارسال شده در تاریخ پنجشنبه ۵ فروردين ۱۴۰۰ ۰۹:۱۰ شماره ثبت ۹۶۹۹۶
بازدید : ۹۱۱ | نظرات : ۳۴
|
آخرین اشعار ناب مهدی آرش راد
|
تو کاری کرده ای خرچنگها هم شعر میخوانند که حتی گاه گاهی سنگ ها هم شعر می خوانند
تلاقی میکند تصویر تو با شعر دلتنگی چه فاز بی نظیری منگ ها هم شعر می خوانند
و نقاشان اطراف خیابان تو می گویند در اقدام عجیبی رنگ ها هم شعر می خوانند
من از اصرار استقبال چشمان تو می ترسم تو باور میکنی نیرنگ ها هم شعر می خوانند
تو افلاطون صلحی راستی همسایه ام میگفت شنیدم لا به لای جنگ ها هم شعر می خوانند
|
|
نقدها و نظرات
|
بسیار ممنونم جناب حکیم، متاسفانه کامنتابیشتر احساسی و برای بازخورد کامنت در پست عزیزانیه که کامنت میزارن و گرنه حس شعر و ظرافتهای شعری در خیلی از آثار دیده نمیشه و گاه و بیگاه نوشتههایی لایک و کامنت میگیره که........ | |
|
من واقعا ممنونم و بسیار ذوق زده بابت لطف بی منتهای شما استاد بزرگوار که وقت میذارید و هیجانات و تخیلات ذهنی این حقیر رو نقد میکنید. بابت این اتفاق بسیار خوشحالم. و اما فقط یک نکته و اونم اینکه واژه "همسایه "جهت ایجاد یه نوعی تضاد بین درج مفاهیم جدی و طنز کنار هم بوده که به زعم حقیر باعث جذابیت شعر و افزایش تمرکز و انگیزه مخاطب برای خواندن دوباره شعر بوده | |
|
سلام بر دوستان عزیز شاید تمامی این گلایه ها شعر بخاطر اینه شاعر ما به ازای معنایی برای این اتفاقات خارق العاده نیاورده ولی خوب تشخیص از بهترین آرایه هاییه که زبان کلمات و به سرزمین خیال وارد میکنه و اینجا هم به زیبایی استفاده شده حالا بعضی جاها موازنه ایجاد نشده که شیخ المولایی اشاره کرد اما اینکه بگیم خرچنگها شعر نمیخوانند یعنی صور خیال و به کل قبول نداریم ولی خوب با کمی دقت میفهمیم شاعر داره از معشوقی اعجاز برانگیز حرف میزنه تو کاری کردی .... من به شخصه میگم اگر دو بیت پشتیبان داشت این اتفاقات نمی افتاد هرچند شاعر خیلی جاها تخیل و با ردپا برای مخاطب جا گذاشته فقط بیت آخرشو خوشم نیومد دمت گرم رفیق | |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
هر چه فکر میکنم نمیفهم،چگونه مثلاً خرچنگها،سنگها،و نیزنگها،و...شعر میخوانند؟
و چه رابطهای بین خرچنگهاو شعر خواندن و جود دارد.در صورتی که انسانهای ارزشمند و هنری و خلاق گاه و بیگاه شعر میخوانند.
در مصراع دوم نیازی نیست که در ابتدای آن ( که) بیاید چون (که) حرف ربط است و این دو مصراع به که نیازی ندارند اما اگر( و) باشد ایرادی نداره.
و در بیت آخر بین افلاطون صلح و حرف همسایهی شاعر منطق معنایی وجود نداره
به نظر می رسه مصراعها همدیگر را پوشش نمی ذهند و عنصر شعری در کل بسیار ضعیف است ایکاش دوستان کمی هم در این خصوص شاعر را راهنمایی می کردند
موفقیت روز افزون برای شاعر گرامی آرزومندم.