نغز
نغز و شیرین است خنده های تو
می بَرَد ایمانِ من
نمکی ویلان است
در ماجرای اینهمه رفتارِ تو
می دَرَد پیمانِ من
شرجی ات با من که آلود ،
گرفتارت کرد
چون بتُن از آب گردد سخت و محکم
با اینهمه ، رفتارِ چون سیمانِ من
تو بریز بُطربُطرعشقت را درونم
من ز تو مست شوم ، تنها و تنها
آنهم ، تا حدی که جسم و روحِ من یاری کند
چونکه یک گنجایشی دارد ،
جسم و روحِ همچنان گیلاس و،
چون لیوانِ من
آن گذشته حالِ من ، معلوم است
آینده که هیچ ، بهرِ من معلوم نیست
بر تارک آسمان ، ثبت است ،
همه ی بیلانِ من
هرکسی گنجایشی دارد
از رؤیا وعلم وعشق ،
شاید بعضی ، قدرِ آسمان
هرکسی راهی را میجوید ازبهرِ صعودی خوب ،
سوی یک عروجِ ناب ، به اوجِ آسمان
بابانوئلِ پُر از بخشش و لبخندِ همی سرخ وسپید ،
با گله ای از گوزن و سورتمه
بعد ازپخشِ آن هدایای کریسمس
سوی ماهِ شبِ چهارده ، راه میجوید بسوی آسمان
منهم با حال وهوای اسبی بالدار وسفید
سوی ماه ام ، راه میجویم بسوی آسمان
آنهم، به لطفِ همه شوقِ درون آنهمه عرفانِ من
آنهمه کودک ، با دوچرخه هاشان
بدنبال ئی تیِ* قصه ها، راه می جستند ،
سوی آسمان
اگر دزدانِ دوچرخه
نمی دزدیدند آن دوچرخه ها را
مردمانِ جنگ دیده ، دگرمستأصل نبودند
از رسیدنی شگرف ،
به حسِ رهایی به درونِ آسمان
بهر این بود که ،
ویتوریو دسیکا *
با فیلمِ زیبایش آمد ، آنها را به یاری
گفت :
با عروجِ آنهمه ،
مردمِ بی چیز ولی ،
پُر از رؤیای ستاره
با نشستن روی جاروهایی ازجنسِ پرنده ،
بجای دوچرخه ها
درمسیرِ خوبِ آسمان
یک معجزه ثبت شد ز آن ،
در میلانِ من
ئی تیِ = موجود فرازمینی با فیلمی به کارگردانی استیون اسپیلبرگ با همین نام
ویتوریو دسیکا = کارگردان فیلم دزد دوچرخه و معجزه در میلان
بهمن بیدقی 99/12/28
بسیار زیبا و دلنشین بود
عیدتان مبارک