🔹 _نجاتم بدهید
طاقتی طاق شد و تاب و توانی گره خورد
کو رفیقی که دَم تازه به جانت بدهد
آبروداری ما صورت سیلی خوردهست
بشکنم آینه را، راست نشانت بدهد؟
به دل سنگ قسم مردهام، اما انگار
نفَسِ سرکش من در به در تقویم است
بدترین قسمت این زندگی آنجاست، دل ِ
بختبرگشته به اقبال بدش تسلیم است
جرم این حنجره خالی شدنش نیست، بفهم!
ما فقط حرف زدن ضجه زدن را بلدیم
کو کجا رفت عدالت که به بیراهه زدیم؟
سرخوشِ دغدغهی کاهش زاد و ولدیم؟
چه کسی گفت که امروز شروعی تازهست؟
وقتی از سختی دیروز کمر تا شده است
بغض، پاپیچ گلو شد که دهن باز کند
مشتِ مغرورِ من امروز مچش وا شده است
حرف، هی حرف، فقط حرف، زَنیّت گُم شد
حرف، هی حرف، فقط حرف، کسی مرد نبود
دختری کنج قفس منتظر معجزه مُرد
بعد ِ ما راوی تاریخ به جز درد نبود
شده باور کنی یک روز، خوشی می آید؟
شده قانع شوی امروز فقط کابوس است؟
پشت این فلسفهی دارِ مکافات چه بود؟
از کجا یاد گرفتیم که زن ناموس است؟
با تعصب چه بلاها به سرم آوردید!
عشق میخواست دلم ... هرزه خطابم کردید
لب فرو بستم و تسلیم به تقدیر ولی ...
زنده بودم ... و شما مرده حسابم کردید
تف به این زندگیِ بی در و پیکر که مدام
زیر آوارِ تعصب غم و شادی را کشت
این جهان نوش ِ کسانیست که بازی بلدند
تو نه بازی بلدی و نه شدی دانهدرشت
گیجم از قاعدهی بیخود ِ اما و اگر
خسته از اینکه پی ِ حاشیه را میگیریم
"مرگ" اگر آخر سگ دوزدن زندگی است
پس چگونهست که هر روز خدا میمیریم؟
وای ازین ترس که سرپوش به هر خبط و خطاست
به سکوتی که نشد چاره ، خیانت کردیم
اشک فریاد زد از درد نجاتم بدهید
ما "دهانبسته" به یک آه کفایت کردیم
شقایق بنی اسدی
نقد: در لغت تشخیص سره از ناسره است. جدا کردن خالص از ناخالصی؛ و بیان عیوب و ایرادات است؛صرفاً تعریف و تمجید نیست. کمی هم خوب است بگوییم:که این شعر از ساختار طولی و عرضی دچار مشکل است.و فقط در بند اول با چهار ضمیر مختلف روبرو هستیم. مصراع ها در ارتباط با یکدیگر نیستند و آیا آینه را اگر کسی بشکند راستگو میشود؟ و مگر آینه دروغ هم میگوید؟
در بند دوم «دلِ سنگ »اضافه تشبیهیِ نخ نماست؛ نه تشخیص.و تشخیص شخصیت انسانیدادن به اشیاست و شاعر آن را کشف نکرده که آن را بر سر نیزه کنیم و چرا به دل سنگ قسم بخوریم؟
دربند سوم «کو کجا» هر دو یکی است بهتر نبود بگوییم پس کجا؟ مصراعها مکمل همدیگر نیستند و در کل شعر هر کدام راه خود را می روند.
در بند پنجم: تکرار کلمات به زیبا شدن شعر کمک نکرده به جای اینکه بگوییم« زن گم شد» و« مرد مرد» بقیه تکراری هستند.
علامت حاصل مصدر ( یَت ) برای واژه های فارسی نیست. (زن) واژهای فارسی است پس علامت حاصل مصدر نمیگیرد (زنیّت). اما اگر بگوییم «شعریٌت » درست است.
در بند هفتم: که نظم مطلق است در مابین مصراع آوردن (...) بهجای(؛) علایم نگارشی اشتباه است.
در مصراع «زنده بودم (وَ) شما مرده خطابم کردید»؛ آوردن (وَ) در بین مصراع، درست نیست؛ زیرا به صورت ضمٌه تلفظ می شود ،که در این صورت مشکل وزن پیش میآید.
در بند هشتم: «تعصب غم و شادی را کشت» تناقض دارد یعنی غم و شادی را باهم میکشد؟
« سپاسگزار» به معنی انجام فریضه است بنابراین سپاسگزاری با(ذال) از نظر املایی اشتباه است.
بانوی گرامی ،شاعر هر کاری میکند باید به زیبایی شعر بیانجامد؛ نه معنی را زیر سوال ببرد و زیبایی شعر فقط موسیقی بیرونی نیست.زیرا عناصر شعر هستند؛که به شعر شعریٌت میبخشند؛و آرایه فقط بزک کردن است. اینکه ما بگوییم اینجا آرایه به کار رفته؛ دردی دوا نمیکند و نقد نیست؛ البته از اینکه شما درد های اجتماع را بیان کردهاید ؛ اندیشهی خوبیست پس با رعایت نکاتی که بنده اشاره کردم؛ شعرتان زیباتر هم میشود. البته این عرایض بنده فقط نظر هستند.و ممکن است باب میل شاعر نباشد.لذا از پیش بهخاطر گزندگی نقد از شما نهایت پوزش را دارم.امیدوارم اشعار بهتری از شما بخوانیم
باقی بقایتان و حق نگهدار
علیرضا حکیم ۹۹/۱۲/۲۵