و این را در هبوط خودم گفته ام...!!!
..............................................
نام تو؟
آدم است و هيومن لقب مرا .
فرزند؟
من را نه مادري نه پدر هست ..
جاي تولدت ؟
فردوس باصفا .
اینک كجاست مسکن تو ؟
در بسيط خاک .
روز تولدت؟
به يقين روزجمعه بود.
جنسيتت ؟
از خاک نیمه ای و دگر نیمه ازخدا !
اين جا چه مي كني؟
تبعيدی زمينم .
جرمت؟
من از درخت وسوسه یک سیب چيده ام .
همدست تو؟
حوای آشنا.
قاضي چه حکم كرده ؟
تبعید تا هميشه،
کسی به ملاقاتت آمده ؟
آری، هر آن و لحظه ای، لیکن فقط خدا .
دلتنگ گشته ای؟
آری زیاد.
آخر برای که؟
تنها همان خدا .
یک پرسش دگر...که به رخصت روی بگو آورده ای سند؟؟؟
آری .
آن چيست ، كو، کدام؟
زلالي ز ديده ها .
قاطع ترين عمل که به پادافراه توست ؟
اظهار شرمساری و اقرار بندگی.
در آخرین دفاع چه داري..چه میکنی؟!
می خوانمش چنان؛ که اجابت کنددعا...
«أمّن یُّجیب المضطرَّ اذ عبده دعاه ! »
(31/04/1393 مشهد)
بسیار زیبا و دلنشین بود
آمین یا رب العالمین