من اگر شعر می شدم یکروز ،
غزلی عاشقانه می گشتم ،
غزلی با ردیف « چشمانت »
که بسی شاعرانه می گشتم ،
یا که یک چارپاره ی غمگین ،
که ز هجران یار ، می نالد
با وجودی که پاره پاره شده ،
جز تو چیز دیگر نمیخواند ،
گاه ترجیع بند می شدم اصلا،
که سخن گفته با تو و بی تو ،
هر کجا می رود ، میاید باز
پیش ترجیع خویش، یعنی تو
یا که یک مثنوی ، که در هر بیت
مینوشتم دوباره قافیه را ،
هی تو را میزدم صدا ، جانا!
هر زمان با ردیف های جدا ،
گاهگاهی «سپید» می گشتم
خارج از وزن ها و قافیه ها
مینوشتم برون ز قالب ها
اسم زیبا و دلفریب تو را
میشدم یک دوبیتی کوتاه
صاف و ساده ، سریع و معمولی
مینوشتم که «دوستت دارم»
با کلامی عجیب : عشقولی!
شایدم یک قصیده ی رنگین
که تو را وصف میکند هر بار
در پس پرده های ابیاتش ،
هی تو را میزند صدا انگار
شایدم قطعه میشدم یک روز
قطعه با محتوای عرفانی
مینوشتم در آن پس از حمدت ،
که تو اصلا خدای دورانی !
میشدم مثل آن مسمط که
عاشق خسته و تباهت شد
و تمامی «رشته» های آن ،
«بندِ» گیرایی نگاهت شد
من اگر شعر میشدم یکروز ،
قالبم هر چه بود مال تو بود
در میان تمام رویا ها ،
آرزویم فقط وصال تو بود
و
در آمیختن احساسی راستین با طنزی ملیح و حتی کلماتی بسیار معمول و خالی از ادبیت در کنار هنرمندی شاعر در خلق و کشف ارتباط های موجود در قالب های شعری با حالات روحی و فعلی بین عاشق و معشوق ، این شعر بلندبالا و دوست داشتنی را آفریده است .
اتفاقی فرخنده که در فرم از چیرگی شاعر بر عروض و قافیه خبر می دهد و در محتوا و معنا از باریک اندیشی و دقت نظر و البته ذهن مخیل او نشانی دارد اما چه رخدادی در این شعر وجود دارد که آن را علاوه بر داشتن شعریت تکنیکی و ساختاری ، تازه و بدیع جلوه می دهد ؟
شاعر از عناصری بسیار آشنا برای خلق این تازگی سود جسته است ، او با ذکر واژه ها و اصطلاحات مرسوم در شعر و سپس ایجاد موقعیتی که به ذهن خواننده فرصت کشف و شهود می دهد ، اقدام به نوسازی کلمات و حالاتی می کند که قبلاً بسیار شنیده ایم و برای این کار نیازی به استفاده از کلماتی خاص و برجسته که بیشتر جنبه فاضل نمایانه دارند ، نمی بیند و برای ساختن تصویر از سادهترین واژه ها به سمت یافتن دورترین تصویر که دارای موازنه بین دو سوی اش باشد ، حرکت می کند و درست همین جاست که در خواننده هیجانی ایجاد می کند که بلندی شعر در نظرش شیرین جلوه می کند و دوست ندارد این تصاویر تمام شوند و از سویی دیگر با شاعر به همذات پنداری می رسد و در شعر خود را دخیل می بیند و همین دخالت داشتن است که طعمی دلخواه در کام او بوجود می آورد .
یکی از آرایه های ادبی که بسامد بالایی در این شعر دارد ایهام است ، ایهامی که به ذهن اجازه می دهد به چندین معنا در آن واحد فکر کند و یکی را برگزیند و یا چندین مفهوم در ذهن او متبادر شود و این اتفاق بیشتر در زمان استفاده ی شاعر از نام های قوالب و نام عناصر دخیل در آن ها روی می دهد .
فرصتی اگر دست می داد بیشتر به بازنمایی آرایه های لطیف پنهان در شعر می پرداختم ولی همین که سعادت خواندن شعری چنین دلربا نصیب شد ، مسرورم و از شاعر ممنون هم به لحاظ شعر و هم به لحاظ پنجره نقدی که این روزها خیلی ها جرأت شنیدن اش را حتی ندارند و فقط برای دیگران نسخه های گیج می پیچند و ادعاهای من آن ام که رستم بود پهلوان ، ذکر مدام شان شده است .