قُمری
قُمریِ سرگشته ام !
دانه بریز، به کنارِ پنجره
دلم از تو، فقط یک محبتی می خواهد
من ز شاخه های سرگردان این درختها
به همین پنجره تنها زُل زدم
دل فقط نگاهِ تو می خواهد
اگر دانه ریختی ،
نعمتِ توست
من به پرواز بسوی اینهمه نعمتِ تو
اگر دانه ای نریختی ،
فقط دل ، عطرِ پُربهای دستانِ تو را میخواهد
چقدر شیفته شده این دلم به تو
امیدِ ماندن ، به فردایم نیست
یقین ازعشق تو درهمین حوالی ،
به همین زودیها می میرم
همه اندیشه فقط ، لذتِ ، اینهمه مهربانی ات
شورِ بی بدیل و بس جانانه ات ،
دم به دم می خواهد
تو سرآغاز منی و بی شک ،
نامشخص است برای من ، همه ی عاقبتم
دل فقط ، عزیزِ من ! قُربِ تو را میخواهد
این همه سادگی ام را دنیا
به پَپِه بودن ، خنگی ، نسبت داد
بگذار که بگوید دنیا
دل زمن تنها و تنها ،
سادگیِ همه نقاشیِ عاشقانه های من و تو
دلدارِ خوبم ! نازنین زیبای من ! ازمن میخواهد
دلم از دنیا فقط ، عشقِ تو
یعنی بهترینِ عالم را ، ز من میخواهد
بهمن بیدقی 99/12/3
بسیار زیبا و پر احساس بود
موفق باشید