سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

شنبه 3 آذر 1403
    22 جمادى الأولى 1446
      Saturday 23 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        شنبه ۳ آذر

        به نوبت نمیچرخد این آسیاب

        شعری از

        محمد عرب

        از دفتر قصیده ها نوع شعر غزل

        ارسال شده در تاریخ جمعه ۱ اسفند ۱۳۹۹ ۲۰:۳۴ شماره ثبت ۹۵۸۴۹
          بازدید : ۳۱۱   |    نظرات : ۱۳

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه

        دری وا شد و یک نفر با نقاب
        به دستش تفنگ و به دندان خشاب
        در اوج تحیُّر به من خیره بود
        و من خیره بر خنجر خوش رکاب
        پر از ترس میشد فقط قلب من
        تمام سرم پر شد از اضطراب
        پس از مدتی خیره بودن کمی
        به خود آمدم بین این منجلاب
        صدایم پر از وحشت و گریه بود
        و بغضم به اندازه ی یک حباب
        صدایش زدم مثل دیوانه ها
        و گفتم به لکنت ، بفرما  جناب ؟
        ولی همچنان ساکت و خیره بود
        به چشمان این دختر در عذاب
        گذشت اندکی تا  سکوتش شکست
        جلو آمد و کرد منرا خطاب
        به من گفت با لحن سرد و خشن
        بگرد و برایم طنابی بیاب
        چه میخواهد از جان من لعنتی
        به صد غصه کردم خودم را مجاب
        به لرزه طنابی سپردم به او
        محیا شد از چوب دارم ، طناب...
        سپس آمد و رو به رویم نشست
        همینجا دقیقا سره تختخواب
        تمام اتاقم پر از سایه بود
        تمام وجودم پر از التهاب
        نگاهش به آن ساعت روی میز
        کنارش دوتا قرص و قدری شراب
        پس از مدتی ناگهان شد بلند
        و حالا شده لحظه ی ارتکاب
        نمیخواستم بفهمم از اول ولی
        به نوبت نمیچرخد این آسیاب
        طنابی به دور گلویم  کشید
        به زیر دو پایم دو سه تا کتاب
        به سختی نفس میکشیدم ، به زور
        همه زندگی شد برایم سراب
        فقط گریه میکردم و التماس
        به دنبال تنها فقط یک جواب
        ولی بی تفاوت مرا دید و گفت
        نکن لحظه ی مردنت را خراب
        به محض سکوتش معلق شدم
        شدم با همه زندگی بی حساب
        دگر جان به اندام خشکم نماند
        کسی در دلم گفت دیگر بخواب
        شعر از محمد عرب
        99/10/27
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        عباسعلی استکی(چشمه)
        شنبه ۲ اسفند ۱۳۹۹ ۱۰:۲۶
        درود بزرگوار
        بسیار زیبا و غمگین بود خندانک
        محمد عرب
        محمد عرب
        پنجشنبه ۷ اسفند ۱۳۹۹ ۱۶:۵۸
        لطف دارید استاد استکی عزیز خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        آذر مهتدی
        شنبه ۲ اسفند ۱۳۹۹ ۰۱:۱۰
        درود بر شما جناب عرب
        چه لحظات دردناکی و به تصویر کشیدید
        دردی که زیبا سروده شد.
        🍃🌺🌺🍃🌺🍃
        محمد عرب
        محمد عرب
        پنجشنبه ۷ اسفند ۱۳۹۹ ۱۶:۵۹
        ممنونم از نگاه زیباتون خانم مهتدی بزرگوار خندانک خندانک خندانک
        دیگه تصویر سازی ای بود که در ذهنم ایجاد شد خندانک
        ارسال پاسخ
        طوبی آهنگران
        شنبه ۲ اسفند ۱۳۹۹ ۰۹:۲۹
        خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک
        خندانک
        شاخهگلی تقدیمی شعر شما
        محمد عرب
        محمد عرب
        پنجشنبه ۷ اسفند ۱۳۹۹ ۱۷:۰۱
        بسیار ممنونم خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        مجتبی شهنی
        شنبه ۲ اسفند ۱۳۹۹ ۱۵:۵۹
        خندانک خندانک خندانک
        مجتبی شهنی
        شنبه ۲ اسفند ۱۳۹۹ ۱۵:۵۹
        خندانک خندانک خندانک
        محمد عرب
        محمد عرب
        پنجشنبه ۷ اسفند ۱۳۹۹ ۱۷:۰۶
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        خودتون گلید خندانک
        ارسال پاسخ
        محمد  نوری
        شنبه ۲ اسفند ۱۳۹۹ ۱۶:۱۷
        زیبا و دلنشین با قصه ای جالب و شنیدنی و به قولی لذیذ بود و خواندنی
        موفق باشید خندانک خندانک خندانک
        محمد عرب
        محمد عرب
        پنجشنبه ۷ اسفند ۱۳۹۹ ۱۷:۰۷
        ممنونم از شما جناب نوری عزیز خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        محمد جواد عطاالهی
        شنبه ۲ اسفند ۱۳۹۹ ۱۶:۳۷
        درود بر شما جناب عرب
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        محمد عرب
        محمد عرب
        پنجشنبه ۷ اسفند ۱۳۹۹ ۱۷:۰۹
        زنده باشین جناب عطاالهی عزیز خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        نادر امینی (امین)

        یکی از بزرگان اهل شعر درودی فرستاد برمن از روی مهر نبودم لایق حمو ثنای بندگان بباشم حقیری زشرمندگان سرودم تا که سنجم عهد خویش به اشک یتیمان پای افتاده پیش نه من آن نیک سرشتم در این روزگار ولی من کجا وسعدی روشن فکار کنون من درودی فرستم مریم که عادل بود کنیه اش چو عادل هماره بود با همه بنیه اش
        مدینه ولی زاده جوشقان

        تو ای آن که در قلب و روح منی اا خداوند حکمت خدای غنی اا به اطراف خود هم نگاهی بکن اا بتابان بر این سر زمین روشنی مدینه ولی زاده ی
        مریم عادلی

        درود برشما شاعر نیک سرشتتتت کاش دنیااز فکرتان مینوشت
        نادر امینی (امین)

        مرده آن است که نامش به نکویی نبرند ورنه هرمرد تبهکار به جهان زنده بود لیک مرد فداکار فلکی زنده کند دست دردست فقیران دهد و خرج یتیمان بکند این چنین که رسم خردی درجهان زنده بود پیش یزدان همه از فقر وغنیآن برازنده بود نه ستم بیند و نه ستمکار بود عاقبت در پی عقبی رود پا زدنیا بکشد
        مریم عادلی

        دستها خالی اند ازسخا و سلامممممم هیچ چیز پس نجو ای نکومرد تام

        کاربران اشتراک دار

        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        2