بر پا !
" دیگر، پژمرده شده بوسه به لبها "
دیگر، جان آمده از درد، به لبها
دیگر، گفتار به لب نیست به متانت
دگر بلغوری ست بی مکث ، چو رپ ها
دیگر روزها ، به درونِ خانه ای بی پنجره
فرقی ندارد روز،
با انبوهِ شب ها
شادیها دگر ، یک درمیان است
دنیا پُر شده ،
ز موجهای گنه آلود ، ز غم ها
دیگر ازعبادتی یکریز، ازصبح به شب
(عبادت یعنی : حال وهوای، رضای دلدار)
خبری نیست
قناعت شده به ، کمترین کم ها
دیگر شهوت است غالب
شده است گُلّه به گُلّه ثابت
چو تَل ها
دیگر افتاده میانِ دسته های عزاداری کُتل ها
دیگر سکس قبله ی دلهای، جوانان شده است
عریان شده بی غیرتی ، دائماً ولوست ،
همه امعاء و احشاء به هر انحاء
دیگر بزبزقندی ، دانشمند نیست میان حیوانات
قرعه افتاده به خرها
دیگر پنجره ها، مسیر برایِ هر ورود است
دیگر انگار قدیمی شده اند و،
اُمُلی ست ، تمامِ درها
دیگر همه ی ثواب ها ، افتخارنیست برای ،
قومِ کج رفته
دیگر با سیل گناه ،
می خواهند سر درآورند ،
از میانِ سرها
دیگر خِیر، رئیسِ یک قبیله نیست
ریاست ، افتاده به شرّها
اینهم ، آخر و عاقبتی ، بس پشمکی و پفکی ،
بهرِ بشرها
اسفل السافلین دیگر،
هدف می باشد
همه ریز می بینند ، تمامِ فرّها
از شنیدنِ گنه ، همه پُرشعف شوند و شاد گردند
اما ازشنیدن کتابِ حق
همه خود میزنند آن راه
انگار بجای اینکه آنها ،
باید خاموش شوند وقتِ تلاوت
باید که کتاب خاموش شود
وقتِ قیل و قالِ آنها
منظور من ، یک گونه ی خاص نیست
چه ماده ها ، چه نرها
بچهها ، آقامعلم اومد
بر پا !
بهمن بیدقی 99/11/29
بسیار زیبا و مبین مشکلات جامعه بود
دستمریزاد