آن دم که نمک گیر لجن زار شویی
پس مانده خورو کرکسِ بیمار شوی!
چون فردِ سقوط کرده ازسر به شکم
درچشمِ زمین و آسمان خوار شوی!
یک قرن سکوتمان، حکایت دارد
هرقصه ی پر غصه، روایت دارد
تاریخ نویسان همه جاعل بودند؟
یا خواندن ما حکم جنایت دارد؟
یک بار دگر، ترانه را ساز کنیم
در حنجره ها، ساغرِ آواز کنیم
بهتر، به عیادتِ قفـس ها برویم
تا چلچله را، راهی پرواز کنیم
یخ بسته تمام کوه، دشت وبستان
بلبل به عزا نشسته در تاکستان
حالا که بهارواقعی نزدیک است
آواز بخوان ! پرنده ی سروستان!
همواره بجایِ من، نشستی بربام
دربوم توّهمت، مرا خواندی خام
توفیق اگر نصیب و با خود خلوت
با آینه هم پیاله شو، صبح وشام!
هر گم شدنی ، نشان پیدا شدن است
پیداکه شدی ، شروع ِ بلوا شدن است
شایسته نه گم شوی ، نه پیدا گردی
چون هردو، نمادونقشِ رسوا شدن است
هر زور و زری، ملازمِ تزویراست
اندیشه ی فاخــرانه، از تدبیر است
آنــــجا که سکوتِ بردگی می شکند
پیگیرشوی، حنجره در تغییر است
هر رکعت از آن لبت ، نشان از مستی ست !
این نیست ِمن و ، هست تو هم از هستی ست
افطار و نماز و سحری ، در رمضان
زیبا تر از آن دو ابروی ِ پیوستی ست
هردادِ من از زخمه ی بیدادِ تو است
شیرین شده شور، ازغمِ فرهادِ تو است
سرچشمه اگرخشک و تنم تبدار است
محصولِ بهشت و باغِ شدّادِ تو است
هرخاطره ای ، خاطرِ عاشق آزرد
غارتگر سینه شد، ولی دل را برد
دارش بزنم، به طره ی گیسویی
تا درس بگیرد آنکه دل را افسرد
پینوشت
پيامكی كافيست
كه نقشِ رویِ تو
همراهِ اولم باشد
بسیار زیبا
دورود بزرگوار
با اجازه
گل تقدیم شما .
یک قرن سکوتمان حکایت دارد
هر قصه پر غصه روایت دارد