بی حوصله، تقدیر را یک بارِ دیگر
تا انتهای برگ گل، از نو نوشتم
شاید که خوشتر در تهِ فنجان نشیند
این تاس و این افسانه و این سر نوشتم.
دست از سرِ ما بر نمیدارد چرا سیب؟
چند سال دیگر حکممان، قهر زمین است؟:
ما سالها بر پادَری کِز کرده بودیم
منبر ولی مبهوت ان بالا نشین است.
دیروز مُردیم و به اعجازِ دَمی سرد
ما را دوباره زنده کرد، اجبار هستی
گفتم که تا کی دست ما و دامن او؟
گفتا که خود، قلاده را بر خویش بستی.
ما را زلیخا گر ندیده، عیب ما نیست.
تاریخ ما پُر بوده از چاه و برادر
از پنجره بیرون زدیم اقوامِ خر را
اُشتر سواران آمدند اینبار از در.
مردانمان را کشت آن طاعونِ چنگیز
زنها گرفتارِ تعصب هایِ شهر اند
گل هست، اما غرقه در بوی تعفن
فرهادهامان، با صدایِ تیشه قهراند.
ما را اگر دیشب نمیراندی ز کشتی
(دارا )یمان، همخوابه با دریا نمیشد
بر مرز هامان خط نمیبستیم و هرگز
(سارا) یمان، آواره در دنیا نمیشد.
از آسمانت ،از زمینت ،میروم من
تا انتهای کوچه یِ چشمانِ خورشید
شاید که عشق من درونت گُر بگیرد
شاید که شیطان را خدا، اینبار بخشید.
.
.
خلاصه
.
.
بی حوصله تقدیر را یکبار دیگر
تا انتهای خلقتش ،تفسیر کردم
شاید تکامل یک توهم بود و ...گرگم.
یا خر ...که در آیینه ی تغییر کردم.
................................
بنده ی خدا و کوچک شما .......شاهرخ
درود جناب شاهرخ خان!
نوشیدم از صهبای شعر پرمحتوایتان که سیر اعتراضآمیز تاریخ و سرنوشت را بیانگر است، با سبک خاصّ خودتان.
آرایههای ادبی و تصویرسازی شعر بسیار خوب است و مفاهیم خیلی رسا بیان شدهاند.
دوستان در نقد و نظراتشان برخی نکات را بیان نمودهاند که تکرار مکررات نمیکنم.
چند نکتهی تازه، غیر از آنچه دوستان بیان نمودهاند به ذهنم رسید بگویم:
_ در اشعار کلاسیکتان استفاده از ضمایر شخصی منفصل؛ به ویژه ضمیر (ما) بسیار دیده میشود؛ آن هم بیشتر در نقش نهاد؛ در حالیکه معمولا شناسهی انتهای افعالی که برای آنها در نقش نهاد به کار بردهاید، خود شناسای اینگونه ضمایر هست؛ به عنوان نمونه، در شعر جاری، اگر اشتباه نکرده باشم، هشت بار ضمیرِ (ما) را مورد کاربرد قرار دادهاید که به نظرم برخی از آنها که در نقش نهاد جمله هستند، شاید اگر نبودند و خواننده از شناسهی افعال آنها را درمییافت، زیباتر بود. (البته شاید هم هدفتان این است که تاکید را برسانید.) نمونههایی از دیگر اشعارتان را نیز در ادامهی نوشتهام خواهم آورد. فقط نکتهی دیگر پیرامون موضوع یادشده در شعر جاری، این است که در مصراع:
ما را زلیخا گر ندیده، عیب ما نیست
شاید اگر به جای (عیب ما) بگویید:
(عیبمان) بهتر باشد.
و امّا نمونههایی دیگر از تکرار ضمایر منفصل:
_ در غزلِ (تکرارِ تاریخم) که با مطلع زیر شروع میشود:
با حکمِ چشمِ مستِ تو، مقبولِ تاریخیم
مایی که کمتر از سگانِ طولِ تاریخیم
تکرار کلمهی (ما) جریان دارد و پنج بار ضمیر (ما) را به کاربردهاید.
_ در چهارپارهی ایمیل شخصی نیز که البته گاهی خروج از وزن نیز دیده میشود، چند بار ضمیر (ما) را مورد استفاده قرار دادهاید که یکی از بندهای آن نمونه آورده میشود:
ما مرده بودیم از ازل، انگار، امّا
دفنیم در روی زمین تا بینهایت
ما روحمان را داده ایم تاوانِ تقدیر
زیباترین ارواح اجدادم، فدایت
_ در شعر (تفسیر خواب) ضمیرِ (من) را تکرار کردهاید که یک بند آن نمونه آورده میشود:
مابین این آیینه ها گُنگم
من آخرین تصویرِ این رویام
من واپسینِ جیغِ این غار،اَم
من نفرتی، هم قدِ این دنیام
البته هیچ کدام از نوشتههای بالا از ارزش و محتوا و تاثیرگذاریِ زیبای شعرتان نمیکاهد و اشعارتان صفحه به صفحه در اوج است.
* نکتهی دیگری که برایم جالب بود، در اشعار کلاسیک جدیدترتان مانند اشعاری که نام بردم، بیشتر از زحافات بحر رجز (مستفعلن) استفاده کردهاید؛ البته کلاسیکهای قدیمیترتان، از بحر رمل (فاعلاتن) نیز بهره بردهاید.
در پایان به مناسبت کاربرد بحر رجز در اشعارتان، شاید خالی از لطف نباشد که نکتهای نیز پیرامون بحر رجز بنویسم و بیشتر از این مصدّع وقت شما و حوصلهی طرفداران این صفحهی پرمحتوا نشوم:
رجز در لغت به معنی اضطراب و سرعت است؛ این بحر را بدان جهت رجز خواندهاند که اکثر اشعار عرب که در شرح مفاخر پیشنیان و صفت مردانگی قوم عرب سروده شده، در این بحر است و در این هنگام آواز پریشان و حرکات تند است.
اصل این بحر:
«مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن»
رجز مثمن سالم
در فرهنگ فارسی معین پیرامون معنی (رجز) میخوانیم:
۱_ شعری که به هنگام جنگ هر یک از طرفین در ستایش قوم و افتخارات خویش می خوانند.
۲ - یکی از بحرهای شعر که از تکرار سه یا چهار بار «مستفعلن » به دست می آید.
شاعرانههایتان ماندگار بزرگوار!