وُدکا
باید که رها شد از اینهمه
منیّت ها و غلتیدن ،
درصورتها و مجازها و،
غرق شدن و لولیدنِ خودکار، در خودها
باید که جدا شد از اینهمه
چرت و پرت و از اینهمه ، بی خودها
باید رمید
ازاینهمه ، آدم های مصنوعی
اینهمه آدمهای خودخواه
باید که سر ازسجده برداشت
از مقابلِ اینهمه ، بت ها
باید که سر به سجده گذاشت
درمقابلِ خداوندِ آفریننده ی خودها
باید که غرقِ شگفتی شد
درمقابلِ اینهمه ، نعمتهای خدا
که درمقابلش ، هیچ کاره ایم مثلِ نفَس
نفَس ، میآید و میرود به لطف خدا
بصورتِ خودکار
باید که سر از فرمان پیچاند
ز فرمانِ همه زورمدارانِ دروغین
اینهمه دیکتاتور و اینهمه ، غُدها
باید خود را عادت داد
به دوست داشتنِ گلستان نشینی و،
مجالست و همنشینی ،
با حور و پری و هَزارها
باید فراری شد ازعادتِ خرابه نشینی
مجالستِ با اینهمه ، جغدها
مگرشهرنشینی
برایمان چه عاید داشت
که چنین واله ایم به آن ؟
کاش یکریز، درهوایی پاک می لولیدیم و،
می دویدیم
درمیانِ دشتی سبز
و دهکده ای
( البته غیرِ محروم و) ، همیشه خوش بودیم
در صبح های خروسخون
بعد از نمازی پُر از طراوت
صرفِ صبحانه ای ، با تخم مرغهای تازه
و ملودیِ شلوغِ مرغها و، آنهمه قد قد ها
این شهر، چقدرشبیهِ زندان است
هیچکس اسم ندارد انگار
همه را میشناسند به شماره های ملی شان
میشناسند همه آدمها را با یکسری ، کدها
اینجا شخصیتِ آدمها
به انسانیت شان نیست
به تقوایشان نیست
آنچه شخصیت ها را میسازد ،
لباس هاست و،
عطرو ادکلن و میزامپلی و،
انواع و اقسامِ بِرَندها و، مُدها
همه غرق درخودشان اند ، نه خدا
همه غرق در دنیایند، نه دعا برای رهایی ،
از دونیِ دنیا
اینجا پشتِ هرچیزی پناه میگیرند ، بجزخدا
انگارهمه مست اند و پاتیل ،
با نوشیدنِ یک بطر وُدکا
بهمن بیدقی 99/11/3
بسیار زیبا و بجا بود
جانا سخن از زبان ما میگویی
موفق باشید