یادت آید به تو گفتم که از این عشق حذر کن
بنشین بر لب آب و... گذر عشق نظر کن...
و تو گفتی گذر از عشق ندانم...
که چنینم....
که چنانم...
پیش آن شعر بلند تو کم آورد زبانم...
و نگاهت...
و نگاهت که چنان ریشه دوانید به جانم...
همه مسحور تو شد روح و دل و قلب و زبانم...
قطره ای سادگی از کنج نگاهم به تو لغزید...
رهگذر امد و بر معرکه ی عشق تو خندید...
و ز فردا خبرش در همه ی دهکده پیچید...
رفت آن شب و پی اش قصه ی شب های دگر هم...
نگرفتی تو از این عاشق بیچاره خبر هم...
و ز تنهایی من هیچ گذر هم...
قاصدی گفت دلش در پی عشق دگران رفت...
سرخی عشق تو در معرض یک باد خزان رفت...
و ندانی به دلم درد چه سان رفت...
مرغ سرگشته ی قلبم پس از آن نعره زنان رفت...
ناله ای کرد که تا آنطرف سقف جهان رفت...
سوز سرمای سرم تا همه اعماق زمان رفت...
عهد بستم که به عشق دگری دل نسپارم...
و دگر هیچ کسی را به جهان دوست ندارم...
و به احساس کسی رحم نیارم...
و بسازم خود من با غم و درد دل زارم...
و دگر... لاله نکارم...
بسیار زیبا و خوش آهنگ بود
دستمریزاد