کجا بودی ؟
کجا بودی ؟
حالا می آیی ؟
آخراین وقت آمدن است ؟
حالا می آیی که شبیهِ عصا شده ام ؟
حالا که دراین میقات
شبیه خس ها شده ام ؟
حالا که درمیان اینهمه مسلمانهای نترس
شبیه عابدی ترسا شده ام ؟
حالا که دیگر،
ازسایه ی خودم هم می ترسم
کُرک وپَرم ریخته
از عاقبتم ، ترسان شده ام ؟
حالا که ،
مثل پس لرزه های زلزله ای مهیب
اینگونه لرزان شده ام ؟
یکعالمه دعا کردم که بیایی
یکعالمه درشبانه روز زمزمه کردم :
که نازم بیا بیا !
به امیدِ اینکه بادها ،
التماسم را ، به تو برسانند
تا شاید زودتر تو بیایی
حالا آمدی که آنهمه گرانی ام رفته
حسابی دراین بورس ،
که فقط خداست خریدارش
به جُرمِ بی صبری، حسابی ارزان شده ام ؟
حالا که شبیه یک برگِ کنده شده ازدرخت
اسیرِ تعقیب و گریزِ و،
بازیِ گرگم به هوای بادِ خزان شده ام ؟
حالا که در، اقامه ی هیچ دعوایی نیستم
اذان شده ام ؟
حالا که دیگر آنهمه گرمای عشقم رفته
یه جورایی دائم پُر از سرمام
ازهیاهوی این دنیا ،
دارم می پوکم از سرسام
درکوچه پس کوچه های این عالم ، ویلان
همچون بادِ هوا ، وزان شده ام ؟
اما با تمامِ این مصیبت ها
" رسوایی "
در جنبیدنِ این عشقِ پیری هم ،
برای خودش عالمی دارد
یه جورایی از سیل تجربه ها
که دنیایی از دنیا ،
به من آموخت
از شراره هایش ،
دیگ پَزان شده ام
گرچه دچارِ کهولت و،
خستگی ها و،
ناتوانی های روزافزون ...
روزافزون که ، با قافیه ی شعرم نمیخوانَد
باید قافیه ای بلغور کنم که ،
به مسخره گیِ ضعف هایم بیاید
آهان پیدا کردم :
گرچه دچارِ ناتوانی های ،
روزفزان شده ام
بهمن بیدقی 99/10/25
بسیار زیبا و شورانگیز بود
موفق باشید