« رهنمايي خلق »
گر عمر من و چرخ کهن سرنگون شود
ناید1 خدا به چشم ،که بر من عیان شود
من آن خدا نـدیدم و این گفتگو کنم
در گفتگوی من ،که تو را همزبان شود
کامی که حق نهاد ، ز اول در آدمی
کی آدمی توان ز جهان کامران شود
آدم به دست دهر دنـی ، پرورش کند
آخر زِ دست دهـر دنـی ، ناتوان شود
آدم به کودکی نـشناسد ، چه گفتمش
در پیری اش بفهمد و زینجا2 روان شود
آدم به طول عمر ، به شادی نمی رسد
یا آن به خاک یا كه به دریا نهان شود
فکر کسی به گردش دنیا نـمی رسد
بیند که گاه سبز و گاهی خزان شود
این آدمی چو گردش دنیا ،به گردش است
تا آنکه آدمی ، به جهان امتحان شود
زین3 امتحان اگر به نکو، در آمد است
بتواند از جهان ،به سوی باغ جنان4 شود
آن مرغِ روح بشر ، گر از دام بـر پرید
تا بار دیگرش ، به جنان آشیان شود
آن خالق زمین و زمان را نـبیني اش
گر آدم از زمین ، به سوی آسمان شود
فرياد از آنكه امر خدا را نمي شناخت
آن بر حساب حق ، زِ يكي غافلان شود
گردشت5 چرخ ، دایره زد دور آدمـی
کی گردشـش به آدمیان ، مهربان شود
در این مدار ذلت6 و خواری است آدمی
آیا توان به امر خـدا ، سـرگران7 شود
جانا هزار نکته از این چرخ گفتمـت
آیا تو را زِ چرخ ، کدامین نشان شود
بسیار نکته ها حسن از چرخ گفته ای
تا بلکه رهنمایی خلـق جـهان شود
٭٭٭
1- نمي آيد 2- از اينجا 3- از اين 4- بهشت 5-گرديدن- سير 6- حقارت 7- خشمناك- متكبر
حسن مصطفایی دهنوی
ببخشید دیر امدم