دوشنبه ۳ دی
عاشق نشو شعری از علیرضا عالمی
از دفتر شالیزار نوع شعر غزل
ارسال شده در تاریخ شنبه ۲۰ دی ۱۳۹۹ ۰۱:۲۵ شماره ثبت ۹۴۳۲۵
بازدید : ۴۰۲ | نظرات : ۶
|
آخرین اشعار ناب علیرضا عالمی
|
گفتم بهت عاشق نشو این مزرعه عاشق کُش است
چیزی نگو حرفی نزن این روزگار نامرد شده است
روزها دگر نا آشناست شب ها چقدر بی وفاست
سهم من از این روزگار پرسه زدن در تنهایی هاست
عاشق نشو مجنونی نیست لیلا دگر افسانه است
عشقی که نیست در این زمان هر چه که هست
درد است درد اشکم ببین ای روزگار از شرم هست
نانی که نیست سرد است فقط گرمایی نیست
نازی نکن قیمت نده پولی که نیست
چشمان من سرخ است دگر، پر اشک هست
گفتی به من عشق کجاست
گفتم بهت گندم کجاست
گفتی به من مرزعه کجاست
گفتم ببین ، بی حاصل است
|
نقدها و نظرات
|
چند وقت پیش با خانم پاکسیما توی فضای مجازی چت میکردم روی ترانه غروب که ایشون نوشته شما اگه ترانه غروب رو نگاه کنید قافله در مسرع رعایت نشده ایشون میگفت کمتر کسی توجه میکنه اصلا اهمیتی نداره توجه هم کنه قافیه وزن و ... نمیتونه کسی رو زندانی و محدود کنه من وقتی حرف من اون چیزی که با قافیه وزن و .. بیاد نیست من که نمیتونم خودمو محدود کنم | |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
به شعر ناب خوش آمدید
موفق باشید