عدل علی

از این رنگــهای پر نیرنگ و افــسون
علــی باشـد مــبرا در دلـش خون
ز اسلامی که خود اکمال دین است
فراهم کرده اند یک دین ِ معجون
به دیـن وارد شده صدها حــواشی
نباشد جز عــلی یک فرد مجــنون
هــمه در مسند و منصب فروشــی
به همدیــگر شدند و پابند و مدیون
مگر تنها عاـــی باشد مســـلمان
نــداده بر بــرادر سکــه افـــزون
اگـر عــدل علـــی پا گیـرد امــروز
رود قاضـی به زندان جای مظـنون
مقـسم قاضـی است طبق روایت
که یا مغــبون شـود یا اینکه ملعون
علـــی رنگ خـــدا دارد از ایـن رو
بـُــود تنــها در این دنیــای مـــفتون
اگر گوشی شناســد حرف ِ دل را
خــداوند و نــبی را کـرده مــمنــون
تــو را از یا علـــی گفتن چه حاصل
چو هستی بردهء این چــرخ ِ گــردون
نشسته بر دل ِ (طوفان)بسی غم
بپـــا خیــزد کــند دنـــیا دگـــرگـــون