تا گره از روسریات باز شد
قصهی شیدائیام آغاز شد
خرمنی از رنگ شبقگون دود
موی تو آغازگرِ قصه بود
قوسِ لبت قاتلِ زنجیرهایست
کشتهی بعدی لبان تو کیست؟
مژهی تو از همه خونریزتر
تیغهی ابروی تو چنگیزتر
زلف شکن در شکن آویختی
شعله شدی در بدنم ریختی
در بدنم شهوتِ دیوانگیست
کیست در این شهر که دیوانه نیست؟
کیست در این شهر که نفرین نشد؟
عاشق آن چشم بلورین نشد؟
حالت اسلیمیِ پیراهنت
پوششِ اسطورهای دامنت
سِرِ مگوییاست کهمن گفتهام
گفتهام و باز بر آشفتهام
از همهی شهر گریزان شدم
داخل چشمانِ تو پنهان شدم
پلک زدی کارِ مرا ساختی
زلزله بر قامتم انداختی
رفتی و چندیاست که غارت شدم
یکتنه تندیسِ حقارت شدم
باز دلی مانده که گمراه توست
یک دلِ عاشق که هواخواه توست
یک دلِ جاسوس به جا مانده است
رفتی وافسوس به جا مانده است
کاش که کوتاه بیاید دلت
با دلِ من راه بیاید دلت
داخل این دست که وا ماندهاست
مزهی آغوش تو جا مانده است
بین من وخاطرههایت نچین
خشت به خشت از گِله دیوارچین
رحم کن و گاه به من سر بزن
دلبر ناخواسته بیرحم من
عاشقانه و زیبا بود
موفق باشید