درکنار پیاده رو درحال گذر بودم درب مقازه ای را
شلوغ دیدم مردم جمع شدن کنجکاو شدم رفتم جلو
دیدم بنده ی خدا مقازه دار بدهکار است وطلبکارهم
امده بادادو بیداد میخواهد اجناس اورا بزور وچه
حساب ببرد مردم هم جمع شدن درحال تماشا ؟
جلو رفتم پرسیدم اقا چه خبرته طلبکار با توپ پر
گفت طلبم میخوام ازمقازه دار پرسیدم چقدر
بدهکاری گفت دومیلیون تومان گفتم چه گونه
میتوانی به پردازی گفت هرماه پانصد تومان
به اوگفتم بدهی تورا من میپردازم هرماه پانصد
تومان را به من بده.یک نوشته تصفیه حساب از
طلبکار گرفتم وحسابش را پرداختم مقازه دار که
چشمانش پر ازاشگ بود سر به اسمان کرد وگفت
خدایا منکه این بنده تورا نمیشناسم ابروی من راخرید
پاداش او باخودت ؟طلبکار که اول خوشحال بود
ازکارش بعدا که باسرزنش مردم و اینکه بنده را تسویق
نمودند متحول شدورفت شب بعد من انجا ایستاده
بودم همان طلبکار امد نزد مقازه دار وبناکرد عذر
خواهی نمودن وگفت من اشتباه کردم ای کاش کاری
که اون اقا کرد من انجام داده بودم ومبلغ دومیلیون
تومان رانقدا روی میز مقازه دار گذاشت وگفت هر
وقت داری بده وفوری رفت ؟
این بود نتیجه گامی در راه خیر
التماس ودعا
فتحی ..تختی.. ۱۱ اذرماه ۱۳۹۹ شمسی
بسیار زیبا و آموزنده بود
موفق باشید