سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

يکشنبه 4 آذر 1403
    23 جمادى الأولى 1446
      Sunday 24 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        يکشنبه ۴ آذر

        مترسک قلابی

        شعری از

        مسيحا الهیاری

        از دفتر صليب رنج نوع شعر سپید

        ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۲ آذر ۱۳۹۹ ۱۲:۰۰ شماره ثبت ۹۲۵۵۳
          بازدید : ۷۰۵   |    نظرات : ۴۷

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر مسيحا الهیاری
        آخرین اشعار ناب مسيحا الهیاری

        من سردم هست
        من شبیه لرزش لبان مادری در عزای فرزندش داشتم میلرزیدم
        هوا انگار سرگردان است میان کششهای دو سیاه چاله
        اطراف خانه باغ مزرعه ذرت تان کشیک میدادم 
        ناگهان فکری چون زوزه ای کم رنگ از ذهنم گذشت 
        آری بر ای هر روز دیدنت باید کاری میکردم 
        هوا سیاه تر که شد خودم را به مترسک مقابل کلبه تان رساندم
        سراسیمه لباسهای مترسک را تن کردم
        و مترسک زیر پایم دفن شد 
        گفتم اولش من سردم هست 
        پیرهن پاره و نازک مترسک با شلوار کوتاه چرکین 
        دستانم را صلیب کردم و میخکوب ایستادم 
        این بهترین راهی بود که هر روز میشد تماشایت کنم 
        انگار کلاغها فهمیده بودند جریان چیه ... آن شب یک شکم سیر خرگوشها و کلاغها و بقیه از ذرت ها خوردند 
        و من از سوز باد سرد پاییزی پلکهایم روی هم افتاده بود
        تابش آفتاب چشمم را اذیت کرد
        سراسیمه چشمانم را باز کردم
        صبح بود
        ناگهان پدرت غر غر زنان سمت من آمد از ترس کم مانده بود 
        بووووووق   ای حیوانات لعنتی دیگر از مترسک هم نمی ترسند شاید لو رفته
        کت کهنه سیاهی را تنم کرد 
        شاید برای اینکه خشن تر دیده شوم 
        بوی چرک و روغن روی کت دو کیلویی وزنش را بالا برده بود .از بوی چندش آور کت حالم بهم میخورد 
        ولی انتظار دیدن تو .....
        ساعتی بعد مادرت بیرون آمد به مرغها آب و دانه داد و کلاه سفید را که باد آورده بود با لبخند روی سرم گذاشت 
        پاهام از ترس داشتن از زانو کنده میشدند کم مانده بود لو بروم 
        بازوهایم را نمیتوانستم دیگر بالا نگه دارم 
        ناگهان یاد تو افتادم ...حتما الان بیدار میشه و میاد بیرون 
        ساعتی گذشت...
        داشتم کم میآوردم .....دلم به حال مترسک ها سوخت
        ناگهان در کلبه باز شد انگار خون تازه ای در رگهایم ریختن چشمانم را تیز کردم 
        خودت بودی آره من موفق شدم  از اینکه فکر بکری کردم که هر روز ببینمت احساس غرور میکردم 
        جلو تر آمدی 
        تصمیم داشتم اینبار دقیق به چشم و صورتت نگاه کنم 
        شال قرمزی در دستت بود به طرفم آمدی صدای قلبم را میشنیدم.
        شاگردن را دور گردن انداختی انگار تا نوک استخوان انگشت کوچک گرم شد 
        لحظه شک کردم نکنه ...
        یهو گفتی پدر کلاغها از رنگ تند بیشتر میترسند 
        رفتی داخل 
        تازه یادم افتاد قرار بود به چهره ات دقیق نگاه کنم 
        ولی ته دلم خوشحال بودم  و خودمونیم گرسنه و خسته 
        آن روز را هر طور بود سر کردم شب آروم همراه خرگوشها با هویج شکمم را سیر میکردم 
        انگار حیوانات هم دلشون برام میسوخت هی پچ پچ میکردند 
        .....
        یک روز گذشت صبح شد ناگهان همراه مادرت بیرون آمدی ساک قرمز رنگی دستت بود قلم هری ریخت بازوهایم شل شد 
        یعنی جریان چیه?
        مادرت گفت دخترم مواظب خودت باش هوا داره سرد میشه .عجله کن به قطار برسی
        لعنت به همه ساک های قرمز 
        لعنت به قطار 
        لعنت به خداحافظی 
        قافیه را باخته بودم قرار نبود به این زودی بری 
        شالگردنت را بو کردم هنوز عطر گردنت را داشت اما با شال که نمیشه زنده بود 
        روی مادرت را بوسیدی راه افتادی 
        دیگه چیزی نفهمیدم 
        فقط صدای پدرت بود که به سختی میشنیدم مترسک هم مترسک های قدیم باید یه دونه تازه اش را بسازم 
        ورفتی....
        باشه
        دیگر تمام شد 
        بیایی یا نه 
        دیگر هیچ چشمی از التهاب نیامدنت سرخ نخواهد شد 
        مرا ببخش اگر شعرهایم بوی خاک میدهند 
        آخر چند روزیست که مرا دفن کرده اند. ..
         
         
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        دوشنبه ۳ آذر ۱۳۹۹ ۱۹:۲۶
        خندانک
        درودمسیحا خندانک
        مثل همیشه زیبا وغمگین بود خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک
        خندانک
        مسيحا الهیاری
        مسيحا الهیاری
        سه شنبه ۴ آذر ۱۳۹۹ ۱۲:۰۹
        سلام استاد بانو خوشحالم که هستین
        ارسال پاسخ
        عباسعلی استکی(چشمه)
        دوشنبه ۳ آذر ۱۳۹۹ ۲۲:۳۵
        درود مسیحای عزیز
        بسیار زیبا و سرشار از احساس بود
        موثر و غمگین
        دستمریزاد
        موفق باشید خندانک
        مسيحا الهیاری
        مسيحا الهیاری
        سه شنبه ۴ آذر ۱۳۹۹ ۱۲:۱۰
        سلام بر سالار اساتید ممنون زنده باشید
        ارسال پاسخ
        سحر غزانی
        دوشنبه ۳ آذر ۱۳۹۹ ۱۳:۴۹
        آخی خندانک
        چقدر غمگین بود خندانک
        و این احساس چقدر خالصه...
        مسيحا الهیاری
        مسيحا الهیاری
        دوشنبه ۳ آذر ۱۳۹۹ ۱۷:۰۹
        سلام
        غمگین و درد اور و خیالی که اخرش وبال میشه
        ارسال پاسخ
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        دوشنبه ۳ آذر ۱۳۹۹ ۱۹:۲۶
        خندانک
        ارسال پاسخ
        مریم کاسیانی
        مریم کاسیانی
        سه شنبه ۴ آذر ۱۳۹۹ ۱۲:۰۷
        سحرنازم❤
        ارسال پاسخ
        مریم کاسیانی
        دوشنبه ۳ آذر ۱۳۹۹ ۱۵:۰۱
        امیدوارم چشمتون به روی لبخند پنجره ایی باز کنه🌹🌹
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        دوشنبه ۳ آذر ۱۳۹۹ ۱۹:۲۶
        خندانک
        ارسال پاسخ
        مسيحا الهیاری
        مسيحا الهیاری
        سه شنبه ۴ آذر ۱۳۹۹ ۱۲:۱۱
        سلام وقتی درد به اوج میرسد آنگاه لبخند آغاز میشود..شکس پیر

        ممنونم دلتان خندان
        ارسال پاسخ
        مهدی سالوند (مهدی)
        دوشنبه ۳ آذر ۱۳۹۹ ۱۶:۰۰
        درود بر شما
        زیبا سروده اید، احسنت
        خندانک خندانک
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        دوشنبه ۳ آذر ۱۳۹۹ ۱۹:۲۶
        خندانک
        ارسال پاسخ
        مسيحا الهیاری
        مسيحا الهیاری
        سه شنبه ۴ آذر ۱۳۹۹ ۱۲:۱۲
        سلام استاد زیبایی در نگاه شماست
        ارسال پاسخ
        محمد قنبرپور(مازیار)
        دوشنبه ۳ آذر ۱۳۹۹ ۱۶:۱۳
        سلام مسیحای جان
        شعرت را اینبار غمگین بود
        دوست نداشتم حست رو
        نه اینکه نوشته ات خوب نباشه
        تو قلمت خیلی قوی و عمیق و با احساسه
        ولی وقتی دوستم چنین غمگین قلم میزنه نازاحت میشم ّو از و احساس میکنم رنجی منعکس میشه
        و دلم هزار راه میره
        خیلی واژه های پرمعنا و با احساسی توی ذهنت داری تبریک و افرین خندانک
        مسيحا الهیاری
        مسيحا الهیاری
        دوشنبه ۳ آذر ۱۳۹۹ ۱۷:۰۸
        سلام داداش کمی نامهربان حق با توست این شعر هم چکیده ای از نمایشنامه ای که دوره دانشگاه نوشتم بود چون گنجاندن نمایشنامه ای بیست صفحه ای در یک شعر سخت است برا همین اکثر واژه ها و نوع تفکر به جوان های چند سال قبل در اوج احساسات نزدیکتره تا تفکر و احساس الان من شاید نباید این کار را میکردم چئن هم شعریت زبان امروزم نیست نه حرفها ی امروز ....دیگر کسی فکر نمیکنم شالگردنش احساس بودن بدهد یا کسی لایق یک شب تو سرما ماندن برای یک بار دیدن بدهد . برا همین برا خودم هم خنده آور بود افکار آن سا لها و گرنه اکنون من تنها نیستم با غم ازدواج کردم و فرزندی به نام پوچی داریم میگذرد بد نیست ....باید اگر بودم امروزم باشم اخه ان زمان همین نمایش را رو پرده بردم کلی ترکوند ولی امروز خودم بیشتر ترکیدم از دروغ بودن نیستی جاودانه از سوالهای بی جواب انگار ان ادم من نبودم کاش زمان را میشد در فاصله صفر درجه فارنهایت درست در قمر در عقرب سالهای دانشجویی نگه داشت ....زمان لعنتی بزرگتر که میشه دروغهای دنیا بیشتر رو میشه ....شرمنده فقط خواستم کمی خوم را فریب بدم ولی نمیشه ....ولی لعنت به جاده ها
        ارسال پاسخ
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        دوشنبه ۳ آذر ۱۳۹۹ ۱۹:۲۶
        خندانک
        ارسال پاسخ
        سارا وطن زاده  ( بوتیمار)
        سارا وطن زاده ( بوتیمار)
        شنبه ۸ آذر ۱۳۹۹ ۱۲:۲۹
        زندگی چه کرده با روحت که اینقدر بی اعتماد به حقیقتی انکار ناپذیر به نام عشق شدی
        هنورم هستند کسانی که میشود برایشان عمری چشم براه بود ... قطار رفته همیشه برمیگردد...
        مرا ببخش اگر شعرهایم بوی خاک میدهند
        آخر چند روزیست که مرا دفن کرده اند. ..
        بسیار زیباااا
        ........ مرده بودم زنده شدم دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم پاینده باشی خندانک خندانک خندانک
        آرمان پرناک
        دوشنبه ۳ آذر ۱۳۹۹ ۱۶:۳۳
        سلام استاد عزیز
        بسیار زیبا اما غمگین
        امیدوارم همیشه شاد باشید
        خندانک خندانک خندانک
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        دوشنبه ۳ آذر ۱۳۹۹ ۱۹:۲۶
        خندانک
        ارسال پاسخ
        مسيحا الهیاری
        مسيحا الهیاری
        سه شنبه ۴ آذر ۱۳۹۹ ۱۲:۱۶
        سلام آرمان غم جز یی از رسیدن و بودن در کمال است .اما کاش این همه وقت کسی بود یا کسانی بودند که حقیقت را برایت تحلیل میکردند
        ممنون دوست با احساسم
        ارسال پاسخ
        اميرحسين علاميان(اعتراض)
        دوشنبه ۳ آذر ۱۳۹۹ ۱۹:۰۲
        مرا ببخش اگر شعرهایم بوی خاک میدهند
        آخر چند روزیست که مرا دفن کرده اند. ..

        سلام برادر سبزم مسيحاي عزيز
        غمين و ژرف و البته خالص
        مثل هميشه قوي و عالي
        قلمت سبز و مانا خندانک خندانک
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        دوشنبه ۳ آذر ۱۳۹۹ ۱۹:۲۷
        خندانک
        ارسال پاسخ
        مسيحا الهیاری
        مسيحا الهیاری
        سه شنبه ۴ آذر ۱۳۹۹ ۱۲:۱۶
        سلام امیر سالار سپاسسسسسسسسس برای دل بی ریایت ممنون که هستی
        ارسال پاسخ
        دانیال شریفی ( دادار تکست )
        دوشنبه ۳ آذر ۱۳۹۹ ۲۱:۱۲
        خندانک خندانک مثل همیشه زیبا و پر از تصویر خندانک خندانک

        لایک شد شعرتون شاعر عزیزم👍🌹
        مسيحا الهیاری
        مسيحا الهیاری
        سه شنبه ۴ آذر ۱۳۹۹ ۱۲:۱۷
        سلام دانیال ممنونم
        ارسال پاسخ
        ابوالحسن انصاری (الف رها)
        دوشنبه ۳ آذر ۱۳۹۹ ۲۱:۱۴
        درود بر شما................// خندانک خندانک خندانک
        مسيحا الهیاری
        مسيحا الهیاری
        سه شنبه ۴ آذر ۱۳۹۹ ۱۲:۱۷
        درود استا د
        ارسال پاسخ
        مجید فکری
        سه شنبه ۴ آذر ۱۳۹۹ ۱۰:۳۷
        درود بر شما قلمتان پایدار خندانک خندانک
        مریم کاسیانی
        مریم کاسیانی
        سه شنبه ۴ آذر ۱۳۹۹ ۱۷:۱۵
        🌹🌹🌹🌹
        ارسال پاسخ
        شریف شریفیان
        سه شنبه ۴ آذر ۱۳۹۹ ۱۳:۰۶
        مرا ببخش اگر شعرهایم بوی خاک میدهند
        آخر چند روزیست مرا دفن کرده اند
        سلام
        درود مسیحا ی عزیز
        خیلی غم انگیز بود ولی عالی با تصویری بکر
        مسیحا جان عمریست که مترسکم و مورد نفرین کلاغ ها
        بماند اگر گنجشگها بر سرم لانه میسازند
        خوشحالم که هنوز از مراد بگی عمو قلی نشانی دارم
        گرچه شالش هرگز به دور کمرم نرسید
        مجبورم عشق را انکار کنم
        در شهر ما کسی عاشق نمیشود
        عاشقی جرم بزرگیست
        شال قرمز هرگز
        دیروز یک چاق اتفاقی وارد کوچه مان شد
        آتش نشانی را خبر کردیم تا کانال کولر همسایه را برید
        من سالهاست مدفونم
        مسیحای مسیحایی
        هرگز خوابت را برای برادرانت تعریف مکن
        دوستت دارم آری آری چون نان که سفره را
        شاد زی خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        مریم کاسیانی
        مریم کاسیانی
        سه شنبه ۴ آذر ۱۳۹۹ ۱۷:۱۵
        درود بر شما جناب شریفیان گرامی🌹
        ارسال پاسخ
        رسول علی محمدی
        سه شنبه ۴ آذر ۱۳۹۹ ۱۶:۱۷
        سلام مسیحای شعر
        زیبا بود ولی واژه ها به وداع کدامین عاشقانه های رفته بودندبغض غریبی تمام وجودم را در خود تنید وقتی به ضیافت این پراز درد را خواندم
        لعنت به همه ساک های قرمز
        لعنت به قطار
        لعنت به خداحافظی
        باشد که همیشه حال دلت خوش باشد و میازاراد غمی هرگز دلت را
        ماناباشی و بتابیبد به مهر و شادمانی خندانک خندانک خندانک
        مریم کاسیانی
        مریم کاسیانی
        سه شنبه ۴ آذر ۱۳۹۹ ۱۷:۱۶
        درودها جناب علی محمدی ارجمند🌹
        ارسال پاسخ
        محمد قنبرپور(مازیار)
        سه شنبه ۴ آذر ۱۳۹۹ ۱۶:۴۸
        دیگر هیچ چشمی از التهاب نیامدنت سرخ نخواهد شد
        مرا ببخش اگر شعرهایم بوی خاک میدهند
        آخر چند روزیست که مرا دفن کرده اند. ..
        مرا ببخش
        مرا ببخش
        مرا ببخش
        مرا ببخش
        خندانک
        مریم کاسیانی
        مریم کاسیانی
        سه شنبه ۴ آذر ۱۳۹۹ ۱۷:۱۸
        سلام مازیار گرامی شعرناب🌹
        ارسال پاسخ
        پریسا مصلح
        سه شنبه ۴ آذر ۱۳۹۹ ۲۱:۰۷
        سلام بزرگوار بسیار عالی پایدار باشید
        مریم کاسیانی
        مریم کاسیانی
        چهارشنبه ۵ آذر ۱۳۹۹ ۰۳:۴۷
        پریسای عزیز🌹
        ارسال پاسخ
        فرهاد شریف
        سه شنبه ۴ آذر ۱۳۹۹ ۲۱:۱۷
        ایوالله جناب مسیحا
        خواندنی و دریادماندنی
        خندانک خندانک خندانک
        مریم کاسیانی
        مریم کاسیانی
        چهارشنبه ۵ آذر ۱۳۹۹ ۰۳:۴۷
        🍀🍀🍀
        ارسال پاسخ
        سیلویا اسفندیاری
        سه شنبه ۴ آذر ۱۳۹۹ ۲۱:۵۵
        سلام و درود خندانک
        حسی ناب و اندوهناک خندانک
        قلمتان رقصان خندانک خندانک
        خندانک خندانک
        خندانک
        مریم کاسیانی
        مریم کاسیانی
        چهارشنبه ۵ آذر ۱۳۹۹ ۰۳:۴۸
        🌹🌹🌹
        ارسال پاسخ
        محمد باقر انصاری دزفولی
        شنبه ۸ آذر ۱۳۹۹ ۲۰:۲۰

        سلام ادیب گرامی
        غزلی عالی
        دلنشین
        بسیارز یبا
        درودبرشما
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        محمد باقر انصاری دزفولی
        شنبه ۸ آذر ۱۳۹۹ ۲۰:۳۰
        سلام
        شاعر فرزانه
        پر احساس
        زیبا ولطیف
        هزاران
        درود برشما
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        مریم کاسیانی
        مریم کاسیانی
        يکشنبه ۹ آذر ۱۳۹۹ ۱۴:۵۰
        سلام بر شما استاد انصاری گرامی🌹
        ارسال پاسخ
        فرانک برادران(فاخته)
        يکشنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۹ ۱۸:۵۷
        سلام اقای مسیحا قلمت تا پایان سطر مارا کشاند وخواندیم وخواندیم زنده باشید
        نانا شه دوست
        جمعه ۱۲ دی ۱۳۹۹ ۱۷:۰۴
        نگارشتون کم نظیره و جذابه، باز هم عالی قلم زدید
        پاینده باشید💎💎💎
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        3