درودها برشما استاد سخنورم حضرت جمعی عزیز و گرامی
بسیار سپاسگزارم از سخاوت نگاه وکلامتون
مفتخرم از اینکه میخوانیم به مهر
با آرزوی سلامتی و تندرستی برای شما بزرگواری
پاراگرافی از رمان نسرینا که در دست ویراستار رو تقدیم حضورتون میکنم
به خودم میگفتم دختر به خودت بیا میتونی حال خوب داشته باشی
مدتهاست فکرهای خواسته و ناخواسته ای بسراغم میاید دیروز
باخود می گفتم این دلواپسی ها و کابوس ها
که تمام مرا تسخیر کرده کی تمام شدنی است
روزی تمام میشود؟
بارها به خودم گفته ام ما نیاز به کسی داریم که روح بلند و سرشار از عشق داشته باشد
عشق را عاشقانه صدا بزند
نه برای نیازش به خواهش و تمنا
بی افتد
که عشق رنگ ببازد
جایگاه من وعشق من کجاست؟
[جان_میلتون میگه
ذهن بر تخت خود نشسته است و
می تواند درون خود بهشتی از جهنم و جهنمی از بهشت بر پا كند.]
شیوا حالا تو بگو اینجای که من دارم نفس می کشم کجاست؟
بهشت وجهنم دیگه برایم فرقی ندارد
فقط این ذهن آشفته
مرا از این بلاتکلیفی نجات بده همین،!
اینجا !
چه اتفاقی داره می افتد؟
از کتاب رمان نسرینا
نسرین حسینی
غزلی ناب و زیبا بود
دستمریزاد
موفق باشید