« داناي وافر »
خداوندا ، تويـي داناي وافـر1
چرا خلقت نـمي باشند برابر
خدايا ، زين تفاوتها كه دادي
به خلقت داده اي بسيار كيفر
تفاوت تا كه باشد ،اندر اين خلق
نـمي شايد به هم باشند برادر
تفاوت گر نَـبُد2 در فكر خلقت
همه ، هم فكر بودند و همآور
اگر اين خلق ، هم فكر آفريدي
چرا دختر نـشد ، هم فكر مادر
پسرهـا با پدرهـا ، در تفاوت
به هم كينه گرند و كينه گستر
اگر خلقت،به يك رنگ آفريدي
نه دعوايي بُد و نه شور و نه شر
من ديوانه را ، راهي تو بـنما
و گـر نه مي شوم ، ديوانه بدتر
خداوندا ، تفاوت را تو دادي
كه باشد باشه3 دشمن بر كبوتر
به دريا و به كوهايت ، همين است
يه4 دريايي سياه است و يه احمر5
كه اقيانوس اطلس ، از تو باشد
چنان خشكيده اس هر دشت وهر بر
هزاران خانه ويران كرد سيلاب
زِ بي آبي ، بـخشكد نخل با بـر
خدا خلق تو ، مي ترسند بگويند
بترسند گر بگويند ، گشت كافر
منم ، هم گر نمي ترسيدم از تو
تفاوتهـا مي گفتم : تا به آخر
خدا ، فرمانرواي ما تو هستي
چرا ما را ، به شيطان دادي اُسَر6
تو كه اصلاح كار ما نكردي
منم بهر تو رفتم ، روي منبر
يكي در بستر عزت ،به راحت
يكي از درد ، مي افتد به بستر
يكي را مي بري، بر تخت شاهي
يكي را توي مطبخ،روي خاكستر
يكي را ترسو و بي عذر داري
يكي ديگر شجاع است و دلاور
يكي خونخواره است و آدمي كُش
شهيدان گشته اندر خون شناور
اگر هر كس حقيقت، بندگي كرد
تو رزقش مي دهي، از خون جگر
مگر كار جهان ، دستت نـباشد
كه كارش در غلط باشد سراسر
يكي بي دانشان ، كارَت نـفهميد
نه مُلا قنبـر و ني ملا حيدر7
خدايا اين چه طرز بنده داري است
چنين طرزي نـباشد ، بنده پرور
خدايا حكمتت ،آيا چه رنگ است
نه دكتر آن بـفهمد و نه افسر
خدايا حكمتت را ، كس نفهميد
نه دانشجو ، نه ديندار و نه كافر
شما را كشت و زرعي داده ام من
شما افزون كنيد آن كشت و آن زر
به خلقم داده ام ، نعمت فراوان
رويد با هم بسازيد ، چون برادر
حسن زودس، سر از كارم درآري
فضولي گر كني، مي كوبمت سر
٭٭٭
1- زياد 2- نبود 3- مرغ شكاري 4- يك 5- قرمز 6 – افسار 7- حمامي و قاري محله دهنو
حسن مصطفایی دهنوی