دوست دارم تو را ببینم ای خدای نازم!
عالمان از فلسفه و منطق میگویند...
به من عاشق بی منطق و گیج
عارفان از دین و روح میگویند...
من نمیفهمم؛ عاشقم؛دیدار تو را میخواهم!
من روی ماه تو را میخواهم...!
من با کلماتی که میدانم شدید
بوسه بر روی زیبای تو میخواهم...!
انسانهای مهربانی هم آفریدی
تو پروردگار آنانی؛ پس وای چه مهربانی...!
قلب تو هرچه هست! گر از همه هست
برای من نازک دلیست که عشق بنده میخواهد...!
تو در فکر من فرورفته ای مهربان خدایم
شب و روز و در لحظاتی که هست و نیست شد...
تو هرچه هستی خاکی منی!
با تو میگریسم و میخندم ...!
گوش میدهی بی هیچ نزاکتی از من.
آه چرا برای تو آداب سخن گذاشتن نهادن...
من بی شرم هر لحظه میخوانمت !
بین خودمان باشد خدای خوبم
دوست دارم بزنی بر شانه ام بگویی...
میدانم بنده ام میفهممت!
اشکم پاک کنی و از امید بگویی برایم...
مهربان خدایم مرا سخت بفشار در آغوشت!
من دیووانه چشم تو را دیده ام
مهربان است مهربان است مهربان!
صدای تو را در نیستی و عدم شنیده ام
به چه زیبا ترانه ایست...
سکوت است و سکوت است و سکوت!
این ترسو را آرام صدا کن خدای مهربانم
بگو بیا بنده ام کنار من رازت را بگو...
بعد هرچه دل غم زده ام خواست
بگویم و بگویم و بگویم...
میشود باهم بخندیدم خدای خوبم
اشک من در خنده سرازیر شود!
قلب من از تپش باز بایستد
خنده با تو بی نظیر است...
قدم زدن با تو چه صفایی دارد خدای بامعرفتم
برویم و برویم و برویم
تا بی نهایت...
زیباست
موفق باشید