آیههای شرم من تفسیر میشد بد نبود
بزدلِ روبهصفت چونشیر میشد بد نبود
هی خجالت میکشم در پشت سد آبرو
آبرویم بعد از این تبخیر میشد بد نبود
هی ازین شاخه به آن شاخه پریدم سالها
عقل و عشقم ساعتی درگیر میشد بد نبود
گم شدم در بیخیالیهای خود، آخر چه شد
آنکهبودم روز و شب پیگیر میشد بد نبود
حاصل این دورهی دور از عزیزانم چه بود
درد دوریها کمی تخدیر میشد بد نبود
صحبت من منقطع میباشد و پر از تپق
حرفهایم بر زبان تحریر میشد بد نبود
دوستدارم تاخلاصی یابم از حرف درشت
دل ازین مطرحشدنها سیر میشد بد نبود
دوست دارم زیر پا قالیِ کرمانی شوم
از بنای کهنهام تقدیر میشد بد نبود
دوست دارم پا شوم بار دگر با شور شعر
عاقبت دستم به جایی گیر میشد بد نبود
از نگاهم خستهام از خواهش بیحدِ دل
چشمهایم مدتی زنجیر میشد بد نبود
خستهام از بدگمانی، این همه آشوب دل
فکروعقلوجانودل تطهیر میشد بد نبود
گر چه معمارم ولی تا کی بسازم بهر کی
نقش من رقصنده با شمشیر میشد بد نبود
گر چه مهمانم و میدانم نمیمانم، ولی
نوبت من دیرِ دیرِ دیر میشد بد نبود
این تکالیف عقبافتاده و این روزها
راهکارِ این همه تاخیر میشد بد نبود
من از او دورم و میدانم که او نزدیکمست
در قدمهایم خدا ، تکثیر میشد بد نبود
آبان۹۹ ، آیههای شرم ، علی اسماعیلی
گر چه مهمانم و میدانم نمیمانم، ولی
نوبت من دیرِ دیرِ دیر میشد بد نبود
بسیار زیبا و دلنشین بود
دستمریزاد