« كشتي نوح(ع) »
جان من تكيه گهي نيست به دنيا ، نه قرار
مسأله كشتي نوح(ع) است،نه نوحس سر كار
نا خداي ديگري نيست، به غير از ره نوح(ع)
تا زِ طوفان بِـبَرد ، قوم خودش را به كنار
اين جهان بحر عميقي است ، پُـر از موج بلا
متزلزل1 بُوَد2 و كي بُوَدش سطح قرار
اي بشر ، صحبت نوح(ع) از نظرت دور مباد
تا كه از موج بلا ، جان بـرساني به كنار
اي مسافر تو از اين بحر ، چسان3 جان بـبري
اندر اين بحر نـباشد ، بشرا جاي قرار
هر چه ديديم و شنيديم و بـخوانديم زِ ازل
اين جهان را زِ ازل بود ، همين طرز مدار
جان من ، عاقبت كار خودت را بنگر
اول كار جهان ، با تو بـيايد به كنار
هر كه در اول عمرش به جهالت گذراند
آخر عمر ، جهان سخت گرفتـش به فشار
هر كه بـر نيّت پاكان جهان ، طعنه زند
كيفر طعنه ي خود را ، بخورد آخر كار
كذب و تزوير و خيانت،اثرش خونجگري است
با درستـي و امانـت ، سخن راست بيار
تا كه روز است ، بشرا همّت مردانه بيار
وَرنه اين بحر ، خطر دارد و آمد شب تار
صحبت از نيكي و پاكي بكن و عهد و وفا
حرف ما و مني4 و خودسريِ خود بگذار
در زمستان كه زمين يخ بكند ، دانه كه نيست
مور دانا بـكُند ، دانه ي خود جمع بهار
حسرت وقت گذشته ، نـدهد سود ديگر
فرصتت باد ، كه خوابت نَـبَرد موقع كار
دُم ماهي نگريدست ،خودت كار جهان
گر به دقت نگريدست ، تو باشد سرِ مار
از كجا آمده اي ، جان من اينجا به وجود
بر كجا مي روي آخر ، به كدام شهر و ديار
اين سرِ گيج تو نگذاشت ، كه فكرت برسد
بر چه عهد آمده اي ، نـشكني آن عهد و قرار
اي يهودا نظري كن ،تو به گُم كرده ي خويش
غضبـت را بـنشان ، يوسفـت از چاه در آر5
كار دنيا ، همه وقتي به همان شعبده6 است
سحر و جادوي جهان را نتوان كرد شمار
اي حسن ، كي شود از بحر فنا رد بشوي
كاروان رفت ،كجا خود بـرساني به قطار7
٭٭٭
1- لرزنده 2- باشد 3- چگونه- چه جور 4- تكبر- خودپسندي 5- در آوردن 6- چشم بندي 7-گروه- دسته
حسن مصطفایی دهنوی
خداوند رحمت کند استاد دهنوی را