جـاهلیّـت ؛ عصـر بیــداد و جمود
لات و عزّی وهُبَـل خود می نمود
خانه ی عقل و خرد ویرانه بود
کعبه هم در غربت و بتخانه بود
خالق هستی برآن شد آن زمان
تا که جانی تازه سازد از جهان
جبرئیل آماده و خواند الرَّحیل
شد ثنا خوان چشمه سارِ سلسبیل
#
شهرمکّه خوانِ اربابِ کریم
عَرصه ی مهمانیِ خُلقِ عظیم
با وقوعِ انقلابی در خِرَد
تا نویدِ قُل هُوَاللَّهُ أَحَدٌ ،
ظُلمتِ هر بُتگری برچیده شد
نور رحمان توتیای دیده شد
موبدان وکاهنان نادان شدند
ساحران درکارِخود حیران شدند
نوری از نَجد و تهامه در فراز
پرچم اسلام از آن در اهتزاز
تختِ شاهان واژگون شد در جهان
لال شد هر پادشاهی از زبان
طاقِ کسرا ناگهان ازهم گسست،
چارده دندانه اش درهم شکست
ساوه خشکید و سماوه شد پُرآب
شُد مَلَک مأمورِ اِیّاب و ذهاب
سَبعَه ی آتشکده خاموش گشت،
بَعدِ ده قرنی که آذر نوش گشت
موبدان آشفته خواب وخورشدند،
گاهِ رؤیا اَستر و اُشتُر شدند
رانده شد ابلیس دون از آسمان،
تا که آمـــد خاتـــمِ پیغمبــران
سرنگون شد هَربُتی در هرکجا ،
لحظه ی میــلادِ آن بَـدرُالدّجی
خانه ی بِنـتِ وَهَـب دارُالسُّــــرُور
مَحبَطِ روحُ القُدُس با شوق وشور
#
نوری از دامانِ بانو آمنه
کرد روشن آسمان و دامنه
آمد آن پیغمبـــرِ آخِــر زمان
سروَرِ خَـلقِ زمین و آسمان
زاده شد شَمسُ الضُّحی ، بَدرُالدّجی ،
مُصطَفی، کَهفُ التُّقی، غَوثَ الوَری
مهربان ختم رُسُل عَبدِ خدا
خُلقِ عُـظـمـای تمـام انبیا
در اَوانِ کودکی آن ســـروِ ناز،
با رکوع و سجده ای شد در نماز
این همه آیاتِ توحیـدی عیان
مُعجزاتِ روشنی بود آن چنان
آیـتِ حـق رَحمَـةٌ لِّلعالَمین
شد شَفیعِ مُؤمِنات ومُؤمِنین
عالِمِ ناخوانده درسِی از کتاب ،
داد پاسخ هر سؤالی را جواب
خَرقِ عـادات و همه اِرحاصِ او
خاصِ آن مولا شد و اِخلاصِ او
عالَم از درکِ وجودش گشته مات،
عِطرِ نامش در در تَشَهُّد در صلاة
شرح عقلِ کُل کجا، شاعرکجاست؟
مثنوی گویِ پـیـمبـرهــا خـداست
در قیامت می دهند از او برات
بـر کمال و بر جمالش صلوات
شافِعَت خواهی شود در روز حشر،
با علیّ و آلِ وی کُن حشر و نشر
مهدوی شد ریزه خوار خوانشان
ســر نهــاده بــر سـرِ پیمانشان
مهدوی
مولودی بسيار زیبا و شورانگیز بود
صلوات بر محمد(ص)