عشوه
لبخند ملیح تو
غوغا زده بر این دل خاکی
آن ناز و اداهایت
مینا زده بر وجودِ این گِل
به جنبش آورده همه وجودِ این ،
مجسمه ی خاکی
دامن به تن ات چه ناز می رقصد
ای شادوَشِ مشعوف ، به ترانه های شاد
رقاص و ترانه ، هردو می پلکید ،
بر مسیر بی باکی
سینه ات نازِ دلدار، دَرَش موج میزند
عجب سیرت و صورتِ خوشی
عجب قلب تپنده ی پاکی
خوشه خوشه قطرههای عطر
همچو شبنم بر وجود گُلِ تو می غلتد
قطرات چکنده چون انگورهای ریزِ بیدانه
تو مگر در مسیر نسیم ، چون تاکی ؟
اینهمه عشوه و رقص دراین پائیز
واقعاً نوبرست ،
ای دختر شاه پریان !
نتیجه ی اینهمه تلاش ات قطره های مروارید
اینهمه عشوه همچو حبه های قند، شیرین
اینهمه سرزندگی و امید ،
ازعشق وعاشقی ست همه حاکی
اگر به رفتارت ، حقیقت عریانی نبود ،
فقط میماند ، ناگفته های تلخ
حقایقِ دردناکی
همه تقدّس ، در بکر بودن وجود توست
وجودِ دست نخورده ات همچو حوریان بهشت
چه باارزش و گرانبهاست ،
گنجِ وجودِ آکی
اینهمه قشنگی نبود ،
اگر بر جای جای جامه ات ،
نبود چاکی
غم همیشه از وجودت دور باشد
هیچگاه نبیند چشمانم ،
صورتت را درمحاصره ی انگشتان دست
صورتت را نهفته میان زانوها
خزیده به گوشه ای و،
فرورفته به لاکی
دیگر حسابی از من دل بردی
میشنوی صدای قلبم را ؟
برای داشتن ات گریه میکند
مثل کودکی بهانه گیر
آنهم چه ناله و زاریِ سوزناکی
بهمن بیدقی 99/8/3
بسیار زیبا و سرشار از احساس بود