« يار دل آرا »
تا در آغوش من آن ، يار دل آرا برسيد
بوي مُشك ختن1 خود ،به مشامم بكشيد
آه از آن وقت شب تار،كه رفت از برِ من
آهم از فُرقت2 آن ، رو به فضا ها بپريد
دانشي را كه در آن شب، برِ فكرم برسيد
تا گرفت از بر من، باز به فكرم نرسيد
ياوران يار دل آرا ،به كجا بود و كجاست
سيرتش ديده شد و صورت آن چشم نديد
يار با مهر و وفا ،گر چه به دور است زِ ما
آدم از بهـر وفايش ، به ديارش بدويد
گوش با هوش ،كجا باشد و بينا بصري
گوش حيوان صفتان، صحبت ياري نشنيد
آنكه از بي بصري،صحبت يارش نشناخت
چون خر كور،به صحراي ندامت3 بچريد
حكمت و قدرتش اين است كه ظاهر نشود
وَرنه آدم زِ خطا ، پيراهن خود بدريد
كي4 بـبيند اثر صنعت آن قدرت يار
هر كه در فكر جهالت به ضلالت نخزيد
هاتف غيب از آن يار به من گفته سخن
جز همان غيب،كه بر ما دهد از يار نويد
آشنايان همان يار ، به ما مي گفتند
دستـي از دامن آن يار ، نـبايد بكشيد
بودن آن زنده دلاني ،كه بگفتند به ما
مرده دل، كي بتوان صحبت آن يار شنيد
نام آن يار گرامي كه پيامبر(ص) فرمود
مي بُوَد بهر درِ بسته ، چو مفتاح و كليد
نام اعظم5 به حقيقت بُوَد و صدق و صفا
نـشود معجزه ي ، دست تبهكار پليد
مي فروشد به هوس ،لذت عقباي خودش
هر كه امروزه ، همين لذت دنيا بخريد
عزّت روز قيامـت ، نـتواند بـفروخت
آنكه طعم غلط ، لذت دنيـا بـچشيد
گرچه منصور6 زِ حق گفت:زدندش سر دار
حق بپرسد زِ چه منصور ، به دارش بزديد
حسن آن يار حقيقي كه تو گفتي به بشر
بشري كو كه توانـد ، دل از آن يار بريد
٭٭٭
1- مشكي كه از آهوي تركستان شمالي گرفته مي شود 2- جدايي – دوري 3- پشيماني 4- چه كس
5- نام بزرگ خدا 6- منصور حلاج
حسن مصطفایی دهنوی