« مرام برادري »
بر من برادر آنکه ، غمم خوردنی کند
کی می تواند ، آنکه دلم آزردنی کند
ما را دل از طریقه ی صحبت غنی کند
کی می توان برادرش آزردنی کند
آمد ندا به گوش من ایندم برادران
نَـبْود 1 برادر آنکه به من دشمنی کند
بر من برادر آنکه بیاموزدم شعور
ترک غـرور مردم شوم دنـی2 کند
باشد برادر آنکه شعورم غنـی کند
نِـی آنکه این شعور مرا منحنی کند
رَستد3 زِ رأی مردم بی عقل و بی شعور
رأی و شعور هر که توان جُستنی کند
باشد برادرم که عطوفـت4 نـمایدم
مهـر و عطوفتـش به دلـم ایمنـی کند
مهر و عطوفت اَر بـنماید برادر است
ورنه کدورتـش دلـم آشفتنـی کند
هر جا برادرش سخن از علم گویدش
بیجـا که نیست ، حرفش بشنیدنـی کند
نزد برادرش که بزرگ است و با ادب
بر جا بُوَد اگر سر خود منحنی5 کند
وقتـی برادرش به ره نیک می رود
باید به راه نیکی آن رفتنـی کند
وقتـی برادرش زِ نصیحت بـگویدش
سود نصیحتـش نظر آوردنـی کند
گر بشنود برادر خود شعر می نوشت
لازم بُوَد که شعر ادب خواندنی کند
فعل برادری که نـدارد طریـق حق
از فعل زشت آن، دل خود کندنی کند
مشمار سرسـری ، تو مـرام بـرادری
خود این مرام مهر و وفا ماندنی کند
رسم برادری و محبت که با همند
رسمش کدورتی زِ میان راندنـی کند
مسلم6 کجا خطا بکنـد بـر بـرادرش
این کار پُـر خطـر، نـتوان ارمنی کند
فیض بـرادری ، به بـرادر اگـر رسیـد
چون غنچه ای دل برادر ، بشکفتنی کند
يا للعجب زِ دوست اگر فطرتـش بَدس
چون فطرتـش بدس ، بتوان دشمني کند
آسايش ميان بشـر، مهـر و دوستي است
اين نكته روشن است به همه روشني کند
عنوان دوستـي زِ قديمـس، در اين بشر
تا اين بشـر ، حكايتـي از ايمني کند
افتادگي و صبر و تحمل لزومي است
اين نكته است كه سلب ره دشمني کند
آدم زِ خاك باشد و افتاده است به خاك
خاكي صفت ، نه صحبت ما و مني7 کند
بشنو نصيحتم كه تو را رهبر است و دوست
در راه دوستـي ، بِدر از دشمني کند
بگذر حسن ، تو از ره دنيا و مستي اش
دنيا تو را برون زِ ره ايمني کند
٭٭٭
1- نباشد 2- نحس پست و دون 3- رها شود 4- محبت- دوستي 5- خم -كج
6- مسلمان 7- تكبر – خود پسندي
حسن مصطفایی دهنوی
استاد بزرگوار
از اندیشه ناب برخوردارشدم
سرشا از احساس زیبایی است
درودفراوان برشما