رستم واسفندیار

درودبرشما
بسیارزیبا بود

درود جناب فتحی عزیز
بسیار زیبا و جالب بود
که من گشنه ام نان سنگگ بیار
تضمین نیست؟

با سلام
زیباست
موفق باشید

درود بزرگوار


زیبا سرودید و ناب



شاعرانه‌هایتان ماندگار

زیبا و استادانه

لایک شد شعرتون شاعر عزیزم👍🌹

درودهاا دارم جناب تختی بزرگوارم
بهره مند شدم از قلم زیباتان
و لذت بردم خصوصا از بیت طنز پایانی آن
دستمریزاد
مانند دادار عزیز لایک شد شعرتون

درودها ...

درود بزرگوار

🤣🤣🤣🤣
سلام و ادب برادر بزرگوارم
توقع چنین پایانی رو داشتم
زنده باد بسبار شیرین بود
🌹🌹🌹💙

سلام
ودرودها

درود و عرض ادب

قلم نغزتان مانا و نویسا

درودو سپاس بزرگوار

دستمریزاد گرامی

زیبا بود و انتظارات را برآورده نکردید عزیز

برایتان بهترین ها را آرزو دارم

با مهرو ارادت

سلام
بسیار زیبا سرودید

درودها دارم

درود فراوان ادیب وارسته جناب فتحی عزیز وارچمند 🌹
بسیار زیبا بتصویر کشیده اید در این قالب شعری🌹
دستمریزاد🌹
در پناه حق 🌹

سلام وعرض ادب استاد گرامی جناب معینی
بزرگوار بسیار ممنوتم از لطف ونظریه محترمتان سپاسگذارم

درود گرامی

عرض سلام و درود فراوان

با تشکر از حضرتعالی بابت این طنز نشاط آور
درودها...

سلا م برشما شاعر گرانقدر وگرامی قارقلی
بزرگوار بسیار ممنونم ازلطف ونظریه
محترمتان سپاسگذارم

درود استاد فتحی گرامی
زیبا بود برقرار باشید 🌹 🌹

سلام بینهایت لذت بردم از هنر شما
و چقدر خوبه که هستین
اگر دیر آمدم ببخشید مشغله زیاد باعث شد به شعر دوستان به موقع ترسم لطفا از بنده رنجیده خاطر نشوید

درودتان

جناب فتحی (تختی) ارجمند
با سلام و احترام؛

بسیار زیبا سروده اید بزرگوار.

دست مریزاد
و درودتان باد

سلام ودرود شاعرگرانقدرشعرزیبایی سرودیدقلمتان همواره پرتوان باد

چو بینی که من گشنه ام نان سنگک بیار
سلا م و درد بر شما برادر بزرگوار هم فامیلی
خدا کنه معضل گرونی برطرف بشه و همه نفسی راحت بعد مدت بکشند

سلام وارادت
درود بر شما
بسیار زیبا
🌹🌹

سلام بزرگوار مجدد یک بداهه تقدیمی
چنین گفت رستم به اسفندیار
برو یک عدد نان سنگگ بیار
دوتا دوغ هم از مغازه بگیر
که سازیم یک اشکنه در تغار
چو اسفندیار هرهر خنده کرد
به او گفت رستم خفه زهر مار
چوگردید اسفندیار خشمناک
بزد بر سر پیلتن با خیار
ورستم برفت از توی باغچه
گرفت چوب خشکی شبیه چنار
بزد چون یلی بر سر ظرف دوغ
که شد اشکنه بر دو تن زهر مار
پریدند هردو به روی ستور
که تاتوی صحراکنند کارزار
در آخر شدندی دویل یار هم
برفتند هر دو به سوی دیار

: سلام استاد استاد مقدم عزیز و بزرگوار
بسیار عالی سر ودی ولیکن
اینکه بنده به عرض رساندم کار جدی بوده
منتها اینها مشورتی کردند دیدند که اگر کشت
و کشتار نمایند اخرکار باید مصالحه نمایند
پس چنان اندیشدند که کینه توزی بجز فقر و
گرونی و بیچارگی چیز دیگری ندارد
پس همان اول صلح و قضیه تمام شود اینکه رستم
گفت نان سنگک بیار منظور ش این بود گرانی

بیداد کرده
.شما اگر دقت کرده باشید .

دراخر چنین گفت به رستم افراسیاب
تورازین گرانی بی حد چه اید به کار
.شما داستان را به خیار واب دوغ اشکنه ربتش
ندهید محتوارا بنگرید وحال را
ازلطف ونظر محترمتان هم ممنونم
سپاسگذار

سلام استاد گرانقدر جناب مقدم
ار ادت مندیم دوست عزیز

زیبا بود درودها برشما جناب فتحی گرانقدر

قلمتون ماندگار

درود بر شما صد امتیاز

سلام جناب فکری عزیز وبزرگوار
خیلی ممنونم ازاین امتیاز بالا یی که دادی
سپاسگذارم ازلطف خیلی خوشحال شدم
چرا که خودم فکر میکردم اصلا امتیازی از
شما نگیرم دست شما درد نکنه بینهایت
سپاسگذارم