« فعل نكويي »
خالق آدميان ، تا كه زِ ما ياد كند
اين دل خسته ي پُر غم ، زِ غم آزاد كند
كار آلوده ي ما ،زشت و خرابـست بَرش
ليكن آن خالق ما ، از كَرَم آباد كند
تا دراين دير كهن،كار بدست من و توست
پيچ و تابـش بدهد ، تا يكي استاد كند
كار نا شايسته ي ما را نـپذيرد برِ خود
تا بشر كار نكوتر ، زِ خود ايجاد كند
هر كه عارف بُوَد از گردش اين دهر دني
دهر در دست نـگيرد ، زِ خدا ياد كند
پيرِ دانا دل ما گفت: عبادت بُوَد1 اين
هركه با خُلق خوشش،قلب كسي شاد كند
داد از آن آدم پُر كينه ي بدكار لجوج
بر تسلط كه رسد، ظلم چو شدّاد2 كند
ناتواني كه بُوَد ، بي هنر و درك و شعور
فرصت اَر3 يافت،دوصد كار چو جلاد كند
آنكه آن سود و زيانِ همه نـشناخته است
گر به دستش بـرسد ، بر همه بيداد كند
هركه از كار عمومي و همه بي خبر است
از ره بي خبري ، ظلم به افراد كند
هر كه فرمانده مُلك است، عبادت بُوَدش
هر چه با فعل نكو ، مملكت آباد كند
قدر تحسين بُوَدش ، هر بشر از فكر نكو
رشته ي فكر نكو ، در همه بنياد4 كند
آفرين باد بر آن فرد ، كه ترسد زِ خدا
كز ره حكمت حق ، رفع زِ بيداد كند
قابل فيض الهـي است ، هر آن فرد بشر
رهبري بـر بشر و جمله ي نوزاد كند
تا ميسّـر نـشود فيض الهـي نـتوان
كس خودش وارد بر جلسه ي زُهّاد5 كند
بهـره از فيض الهـي بـتواند بـبرد
هر كه از همت خود ، خدمت عُبّاد6 كند
فيض حق را نـتوان يافت زِ هر بي خردي
با خرد را به يقين، فيض حق امداد كند
شاعري فعل نكويي است كه سنجيده شده
با خِرد را زِ ره شعر خوش ارشاد كند
حسن از روز ازل ، كار نكويي بـنمود
تا توانسـت كه بـر كار بد ، ايراد كند
٭٭٭
1- باشد 2- پادشاه ستمگر زمان داود(ع) 3- اگر 4- پايه –ريشه 5- پارسايان 6- عابدان
حسن مصطفایی دهنوی
احسنت