شنبه ۳ آذر
من و یار دبستانی شعری از مرضیه حسینی
از دفتر شعرناب نوع شعر سپید
ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۳۱ شهريور ۱۳۹۹ ۱۸:۵۵ شماره ثبت ۹۰۳۸۴
بازدید : ۳۷۲ | نظرات : ۱۹
|
آخرین اشعار ناب مرضیه حسینی
|
شاد و خندان میرفتم
دست در دست مادر
توی دست دیگرم
یک کیک پر شیر و شکر
تویِ راه مدرسه
بچه ها را دیدم
گریه میکردند
من به آنها خندیدم
با خودم می گفتم
من شجاع هستم
نیستم بچه نه نه
و این دخترها
عجب لوس هایی هستن
در همین حال خود را
پشت یک در دیدم
یک در خیلی بزرگ
و خیلی زود فهمیدم
این در مدرسه است
لبهایم!
مثل یک غنچه
جمع شد، لرزید
ناگهان اشک
روی گونه هایم لغزید
مادرم خندید
صورتم را بوسید
و مرا برد با خودش تووی حیاط
گیج بودم
یکی میگفت:خانوم مدیر آنجاست
دیگری می گفت
پس ناظم کیست؟
و مادرم خانوم معلم را نشانم می داد
دستم را گذاشت توی دست آن خانوم
دلم یک جوری شد
لب و لوچه آویزان
باز اشکم ریخت
این بار معلم خندید
صورتم را بوسید
مادرم رفت
و فقط یک آه شنید
لحظه ای بعد تویِ کلاس
بچه ها را دیدم
دوست شدم
دوستی را روز اول یافتم
البته
معنی دوستی را
در کلاس اول آموختم
بعد
من و یار دبستانی
روی نیمکت ها راه رفتیم
رد پایِ کفشهامان را
هر دو می دیدیم
و معلم داد میزد:
«حسینی» بس کن
ورپریده کلافه ام کردی
خانوم اجازه! ببخشید
تورو خدا ببخشید
روز اول طی شد
پایانش از راه رسید
من و یار دبستانی با هم رفتیم
راهیِ خانه شدیم
و داد زدیم: خداحافظ تا فردا
و من!حالا! می گویم با حسرت:
کاش یک کلاس اولی بودم
یا معلم کلاس اول خود را
همین حالا می دیدم
|
|
نقدها و نظرات
|
درود استاد استکی بزرگوارم | |
|
درود استاد دهنوی گرانقدر | |
|
درود جناب قنبر پور. ممنون از همراهی شما. بله درست میفرمایید | |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
بسیار زیبا و خاطره انگیز بود
دستمریزاد