سورپرایز
دستت درد نکنه چه بامرامی
تو به تکرار مرا به نشئه ای ،
که خیلی زیباست
پُر ز ماجراست
سورپرایزم میکنی
درمیانِ اینهمه تندیسِ بی جان
که زُل زدند به من ،
باز هم نشناختند مرا
فقط وفقط ، بمانندِ همیشه
خسته کردند مرا
به شورِ و زیباییِ عشق
به طراوت
سورپرایزم میکنی
درمیان آن نماز
مرا با عروج روحی پاک و طنّاز
مرا با درک صعود
مرا گرچه به تواضع ،
ولی با حس غرور
ناشی از بندگیِ خدایی نزدیک
ولی از شدتِ رتبه ، دورِ دور
مرا با حسِ هبوط ،
به جایگاه یک ثبوت
جایگاهِ شاهی ات
اثباتِ پُر از بندگی ام
که پُر از تفاخرست
سورپرایزم میکنی
درمیان آن خواب
مرا به نوشیدنِ فنجانی نگاه
برهرآنچه پوشیده شده ست به دارِ دنیا
به صفای رؤیا ،
میهمان میکنی و دم به دم ،
سورپرایزم میکنی
درمیان این بیداری
به تعبیرِ همان خواب
به ثبوتِ آنهمه امیدِ ناب
به تراوشِ سخن
لام تا کام نگفتن
ولی واضح همه را گفتن
به طریقی دیگر
که درآن نیست زبان
سورپرایزم میکنی
درمیان آن زیارت
به نتیجه ی دعا
به بهشتی از برآورده شدن
پس از یک مشت دعا
پس از مشتی گریه
پس ازحالِ خوشِ کلی التماس
به عروج ازاین هبوطگاهِ گناه
به هبوطی دیگر، پُر خنکا
به قرارگاهِ خودت
جانم به فدایت ای خدا
که درآنجا نیست جز یادِ خودت
سوراپریزم میکنی
بهمن بیدقی 99/5/15
مناجاتی بسیار زیبا و شورانگیز بود