جنتلمن
جنتلمنی رسید به شهرِ رسوایی ها
گرچه آنها همه دراتاقهایشان پُر بود ،
از بهترین و قشنگترین قالی ها
ولی ندید بَدید بودند
آنهمه درونِ سر، ازمغز خالی ها
مذهبی نداشتند که به خدایشان برسانَد
گرچه اشکشان دمِ مَشک شان بود
دم به دم میکردند ، زاری ها
ناشکری ، در شهر رواج داشت ،
آنهم چه همه
دیده نمیشد درآنها اثری ،
از بردباری ها
جنتلمن ازیکی ازآن بی کلاسها آب خواست
بدجور تشنه بود
فلکه های آب را بستند به رویَش
سگ هایشان را روانه داشتند بسویش
سگ هایی که به نظرمیرسید ،
همه نشانه داشتند، ازانواعِ هاری ها
جنتلمن هاج و واج اش برد
یاد کربلا افتاد
یعنی ممکنست باقی مانده باشد ازآنهمه رسوب
هنوز درجداره ی کتری گونِ فطرتِ این به ظاهر انسانها ،
ولی به باطن حیوان ها ؟
مغزش گفت : کجای کاری ؟ بله ، چرا که نه
آنهم چه همه
جنتلمن با کلاسی خاص
از آن وادی و آدمهای کودن اش
با بزرگ منشی گذشت
ولی دلش پُرتر شده بود به پیشگاهِ خدا
از انواعِ رنگ به رنگِ عبادتها
از همه انواعِ خاکساری ها
بهمن بیدقی 99/6/21
بسیار زیبا و شورانگیز بود
مبین مشکلات جامعه
دستمریزاد