« عقل رحماني »
بيا فكري به خود بنما ،كه خود نادان همي ماني
به ناداني نمي شايد ،كه قدر هيچ كس داني
به ناداني اگر ماني ، رديف جمله حيواني
تو را روح بشر دادن ، رديف جمله انساني
رديف جمله انساني،شعور و عقل تو چون شد
چرا در جسم انساني ، به طبق خوي حيواني
نمي داني چرا فكر و زبان و نطق حيواني
چرا صحبت كني دايم،به لفظ و نطق انساني
طريق عقل تو چون شد،مگر در جلد حيواني
به جلد آدمت بينـم ، چه شد آن عقل رحماني
اگر بر رتبه ي انسان ،شوي آگه به عمر خود
به عمر خود نمي ماني، دَمي در راه ناداني
به انسانها همي آيد ، سروش از عالم غيبي
كه اين پيوند توحيدس، زِ يزدان تا به انساني
تو را الطاف يزداني ، به انسان رهنما باشد
در اين ره گر نخواهي شد،رَوَي در راه شيطاني
طريق راه يزداني عجب سخت است و دشوارس
ولي آسان بُوَد راه و طريقِ رسم شيطاني
از اول مي نمايند ، ره شيطان به آساني
ولي در آخرش سختـس، بجاي خود فروماني
به چشمت مي نمايد سخت ،آن فرمان يزداني
ولي آسان بُوَد آن ره ، اگر تابع به فرماني
دو ره باشد برادر جان ، ره شيطان و راه حق
نمودن اين دو ره بر تو، تو مختاري و خود داني
تمامش اي حسن حرفت، توگفتي آنچه مي داني
شنيدن از كسي باشد، كه دارد عقل سبحاني
٭٭٭
حسن مصطفایی دهنوی