در تنهایی و تاریکی
در کنکاش علت شادی دیگران با غم
چرا مردم شاد و من غمگینم
ندانستم خوشبخت کیست
یا شادی دیگران از چیست!
پاسبانی بر گذرگهی پیشه من شد
پسرکی دیدم همراه خواهر خود
نه از لذت، از جبر بود
دادن تن به نامردمانی از شهر
لذتی دردناک
نگاهش را فهمیدمکهجز شهوتندیده رسم مردانه ای دیگر
مظلومیتی داشت امامعصومیت ردپایی بود
کوله ای از رنگ، چهره ای زیبا
دل شهوت پرست بیش، زندهماندن بیش
جوانی دیدم دور از خانه و فرزند
شادمان از کاری تا شرمندگیش دهد پایان
امابرای رفتنش نزد همان فرزند دست به دامان مسافران گشته
باز دیدم چندین نفر بر خودرویی زیبا
انگشتری خرج بینواها داشت
تعریف از کار و شرکتها
چه داریم و چهکردیم و لذت ها
مردانه ای با نشانمردانگی بر دست
باز دیدم مردی لعنت میفرستاد بر دزد
دشنام می دهد بر فقر
منزلی گشته بود روشن با بهای خاموشی منزلها
یاران من باز شادمان بودند
فهمیدمغم و شادی از درک است
باز مادری دیدم بی پول و پرمایه
باشرم و باعزت
فرزندش در دام حادثه ای بیمار
قانون ناانسانی
بی پول دوایی نیست!
درمانگر داده پایاپای انسانیت را مدرک
هم ناکار و همنوکار و همنوکر
اما مادر خانه اش دور بود فرزندش همین نزدیک
اهل شهری در کرمانشاه
پیش آمد و با دلی سوزان
لبانی خشک
غمی لبریز
ندارم چاره جز گدایی و فقر پیشمردمان شهر
گرنیابمکار نماند فرزندم
باچند روز سخت تر از مرگم، نبازد جان فرزندم
هنوز ایمان به خدایش داشت
اما بهانسانیتنه!
به قانون و عدالت هیچ
می سوخت از جهل مردمی بسیار
میگفت امروز دعاگویم وگرنهفردا گدایممن
نبینممن مادرجان اشکت را
دلی دیده تفاوت ها
ماندن نمی خواهد
نمانممنتا فردا
نه مادرجان
توگدا نیستی، نخواهی مرگ فرزندت
نخواهم دید گدایی ات را، نخواهمماند تا فردا
فرزندتنخواهد ماند با این رنج
نبینم من ای مادر صورت نالان و پرچینت
غصه تو قصه ها دارد با همدرد
بمیرم من ای عزیز من که درد تو از مرگم فراتر قصه ای دارد
صورت ماهتچرا با اخم ابروانتو دشمنی دارد
ای نشان پاک اهورایی
ای بهشتخداوندی
می دانم
می دانم کهاندک ها بیش و بیش ها اندکدارند
بنابر قانون نوشته و نانوشته انسانی
بمیرد بانی فقرت
بسوزد بانی اشکت
که در چشم تو رازها نهفته مانَد
گریه کنمادر
گریهکن دیگر
بگو عقده سینهپاکت با یاری نگاهخویش
نه!
نهنگومادر
نگو دیگر.
بسیار زیبا و طولانی بود
مبین مشکلات جامعه