وروجک ها
روزگاری من ،
گم می شدم درمیان آنهمه رؤیاها
آنهمه شادی ها
آنهمه لطافتِ پرواز،
خیلی سبک ، به سانِ پرها
ولی امروز،
گم شده ام درمیان اینهمه کابوس
درمیان اینهمه فتنه
اینهمه سیاست بازیها
درمیان اینهمه صورتک ها
درمیان اینهمه ناشناس ،
چه مردانشان ، کوکی آدمک ها
چه زنانشان ، عروسکها
درمیان اینهمه تندیس
که کودکِ پُرازفطرتِ خدائی شان ،
همه مُرده
ولی عاداتِ شیطانی شان زنده ست و،
دائم وول میخورَد
متاسفانه نمرده
اما ، نوزادها
نوزادانند که پُرَند از روحِ خدا
هنوزچشمه اند و پُر از زلالی ها
هنوز ادامه ی جویی نیستند حاویِ گِل ها
هنوز بوستانند ،
دریایی موّاج ، ازعطرخوشبوی گُل ها
کاش به کودکی می ماندم
کاش کارم فقط بازی بود
بازی هایی که مرا می ساخت
تا که مرامی ازمن می ساخت
کاش می زیستم
درمیان آنهمه خاطراتِ زلالِ چشمه ها
کاش می زیستم کنون ،
درمیان آنهمه خنده ها
آنهمه صفا و پاکی ها
آنهمه شادیِ بی غمِ آن وروجک ها
می زیستم درمیان ذهنِ تصویرگرشان
درمیان تصویرهای غیرمخدوشِ خدا
درمیان تصویرِهای مهربانِ خدا
درمیان تصوراتی که موج میزد درونش خدا
درمیان آلبومی ازعکسِ خدا
درمیان تصویرهای کدر نشده ی خدا
ای کاش ...
کاشکی به خدا
بهمن بیدقی 99/5/15
بسیار زیبا و مبین مشکلات جامعه بود
دستمریزاد