تا کی دھان شعر ھایم را ببندم
تا از تو نگویند.
دل من ھیچ
ولی مگر میشود
جلوی این واژه ھای عاشق را گرفت
این ھا عمری با شعر چشمانت
ھم آغوش بودند
بااستعاره ھای بی قرارم
که صدای ھق ھقشان بلنداست چه می کنی ؟
چه برسر این واژه ھای بی زبان آوردی؟
که وقتی فھمیدند
قرار نیست از تو بنویسم،
آنچنان خودزنی کردند.
که دیگر توان نوشتن ندارند
به حرمت خاطره هایت ،
دفتر خاطراتم را با ننوشتن هایم
اندوهگین نمی کنم
ولی بر تارک هزار و یک دیوار شهر
نامت را قافیه شعرهایم خواهم کرد.
تا چشمانت ازابیات در حال رژه
ردیف ردیف سان ببینند
باشد تا نقاشی ناخوانده هایم
در قاب چشمانت.
که گیسوانم تذهیبشان کرده
برای همیشه به یادگار بمانند
از ظلمت شبهایی می نویسم
که بی تو بسر شدند
از موهایی که آخرین بار بافتی
و من هنوز دل باز کردنشان راندارم
من یقین دارم
روزی باد این سپید های بی زبان
را از لای موهایم پیدا میکند و به گوشت میرساند
این بار دیگر جلوی دهان شعرهایم را نمیگیرم
ولی آه دامنگیرشان را میگذارم پای خودت
به شعر ناب خوش آمدید