نادِم
همه اعمالم را
با ندانم کاری
به تاراجِ دنیا دادم
ببین چه احمقانه
یکعالمه مروارید را
درازاء مُشتی جو دادم
مست هم چنین کاری نمی کند که من
دیوانه وار خودم را ،
اینجور به فنا دادم
نه مست بودم و نه دیوانه
چگونه جامه ی شادی را ،
در قبال جامه ی عزا دادم ؟
نادِم شدم و به دنبال آنهمه مروارید
دنبالِ دزدِ قهاری چون دنیا
به پوچی ، راه افتادم
مگر ازبین انگشتان آن دزدِ حریص
قطره ای چکه میکند که کنون
به عقیده ای خطا ،
دنبالش در سیاهی و مِه
ناامیدوارانه راه افتادم ؟
ببین حال و روز مرا !
چگونه به خطا ، به آمپاس افتادم !
اول فریب خوردم به قُمپُزش
داشت لُغُز میخوانْد
یکریز اِن قُلت می آوَرْد
به ضِرسِ قاطع با اینهمه روباهی اش،
چو خرگوشی ،
مظلومانه به دام افتادم
از بدِ روزگار وشانسِ کوفتی ام ،
در راهِ نافرجام ،
یکباره به باتلاق افتادم
جز توبه راهی برایم نیست ،
به فکر توبه افتادم
باید تا که زنده ام ، نیم قرنِ رفته را ،
دوباره از نو شروع کنم
چند روز به آنهمه رسوایی ،
به حالِ منگی افتادم
مغزم آچمز شده بود
ولی حال که بهتر شده ام ،
به فکرِ مَثَلِ ،
" هر وقت ماهی را ز آب بگیری تازه ست " افتادم
بهمن بیدقی 99/4/4
بسیار زیبا و آموزنده بود