« مزرعه »
گرگ این مزرعه اس به خونخواری
تو در این مزرعه گرفتاری
گرگ آن را ندیده پنداری
کی در این مزرعه تو هوشیاری
تو در این مزرعه گرانباری
نه تو در خوابی و نه بیداری
ای برادر ، برای خود کاری
بنما گر تو رند و هوشیاری
اندر این مزرعه ،به صد خاری
توشه ای بایدت تو برداری
مزرعه کاریان ، کنند کاری
تا به منـزل برنـد ، انباری
تو که در مزرعه کنـی کاری
تو نـباید کنی زیانکاری
حاصل از دسترنج خود داری
حاصلـت را بِبَر به انباری
تخـم نیکـی ، اگـر تو بکاری
خرمنـت می رسـد به انباری
یا نـخوابی چو مرد بی عاری1
خرمنـت را درست نگه داری
ای برادر اگـر تـو هوشیـاری
در مزارع مکـن تو بد کاری
رسـم این مردمس به بدکاری
نَـبُوَن2 بر کسـی به غمخواری
رسمشان کینه است و بدکاری
نیش بر هم زننـد چون ماری
بهـر هم می بُوَن به آزاری
همـه گـرمند در تبهکاری3
همـه همدستـن از گنهکاری
همـه دارنـد مردم آزاری
هـر دهاتی ، شهـر یا بازاری
به بدی می دهن به هم یاری
پنجه شان خونیـَس به خونخواری
خون زِ چنگالشان بُوَد جاری
از مسلمانیـان ، همه عاری4
بر مسلمان نـمی دهن یاری
داد از این مردم تبهکاری
بدتـر از ظالمـان تاتاری5
داد از این مردم غلطکاری
مردمی نادرست و غداری6
با چنین مردمـی نـمی شایـد
دین حق را درست نگهداری
به بدی ها شـدن جـلوداری
شهـری و عالمان به بدکاری
کار این مردم است غلطکاری
تهمت و غیبت و دغلکاری
کـی مسلمان کنـد چنین کاری
دین حق را کند نگهداری
ای حسن از خدا بجو یاری
بلکه بتوان تو دین ، نگهداری
٭٭٭
1- تنبلي- بي چشم و رويي 2- نباشند 3- فسق و فجور 4- برهنه- معاف- ساده – صاف 5- قوم مغول 6- بي وفا- حيله گر
حسن مصطفایی دهنوی
به جمع بلبلان شعرت بخوانند
شوند بیخودزخود مست ازهزارا
تودانی شعرهایت برچه ماند
بسان عنبروچون مشک سارا