« راه كج »
ز اول كمان چشم من باز شد
ره هرزه گردي سر آغاز شد
ره راستـي پيش پاها نـبود
ره كج ، دَم پاي ما باز شد
دَم پاي ما راه كج ، رسم بد
زِ دزفول و تا شهر شيراز شد
صداهـاي طبال شيطانيـان
زِ تهران و تا شهر اهواز شد
كساني كه بودن بزرگتـر زِ ما
همه كارشان غمزه و ناز شد
به تقليد هـر فرد شيطان صفت
زبانهـا به شيطان ، هم آواز شد
نديدم كسـي را نصيحت كنند
فقط پُـر صدا تنبك و ساز شد
به هر منزلي مطربي هرزه گوي
به عياشياتـش دهـن باز شد
زِ طبل و دُهلهاي بـي عفتـي
به هر شهر،هر زن سرش باز شد
به فرد شرارتگر از كار زشت
ره هـر شرارت ، بَـرش باز شد
زنا و فجاهـت ،كم و بيش بود
زِ عفّت ،سخن كمتر ابراز شد
در آنجا كسي حرفش از حق نبود
به نا حق بگفتن، سر افراز شد
هر آن حيله بازي، چو روباه بود
درِ حيله بازي آن باز شد
هنرهاي آنها به ماننـد گرگ
بشر بدتر از گرگ ، ممتاز شد
صداها و آهنگ اين جامعه
به آهنگ دين ، تلخ و ناساز شد
فجاهت و فعل بد و كار زشت
ظهورش زِ تركان قفقاز1 شد
كس آن روز بر ما نصيحت نگفت
به جاي نصيحت ، بد آواز شد
فقط معصيت ها بـشد بيشتر
كسي را كجا با خدا ، راز شد
هر آن عالمي،هر نصيحت بگفت
زبانها بر او طعنه غماز2 شد
همه كشت و كار كشاورزها
لگد مال پاهاي گراز3 شد
اگر چون كبوتر كسي راست رفت
اسير دَم پنجه ي باز شد
خوراك دهاتي كه بُد نان جو
خورشت نهارش يي4 پياز شد
اگر نوت كم بود يا صد هزار
براي عروسي كم از جاز5 شد
همه پُـر تجمل شدن ، مُد پرست
همه فكرشان ، فكر خراز شد
خدا بـي سوادي و بـي دانشي
بلايـي به عطار و بـزاز شد
حكايت زِ گفتار عالم نـبود
صداهاي خر توله پرداز شد
عجب روزگاري شد آن روز ما
يي ناكس،به ما كلوخ انداز شد
چو سوزنده آتش به ما شعله شد
كه چون آتش لوله ي گاز شد
حسن را كه بُد فطرت راستي
به كج فطرتان ، آتش افراز شد
٭٭٭
1- ناحيه اي بين درياي سياه و درياي خزر 2- سخن چين 3- خوك نر 4- يك 5- جهاز
حسن مصطفایی دهنوی
همیشه
طبعتان جوشا
زبانتان گویا
قلمتان نویسا
هزاران درود استاد فرهیخته وعزیز
بسیار بامعنا. شورانگیز وزیباسرودی بود