صدای ساز میآید
صدای مرغ در پرواز میآید
صدایش از کجا؟ از راه دور است
صدایش از ته اعماقِ گور است
دمادم در دلم غوغای شور است
ولیکن دل صبور است
تنم چون بید میلرزد
تمام من به یک ارزن نمیارزد
ولی قلبم سراسر مهر میورزد
ولی او از من دیوانه میترسد
تمام من خلاصه میشود در او
در آن آغوش و آن بازو
در آن گیسو
نوازش میکنم در ذهن خود مویش
به بینی میکشم بویش
روانم در دل جویش
دوانم بر سر کویش
دو چشمانم نمیبیند بجز رویش
نگاهش میکنم هر دم
نگاهم میکند یک دم؟
نگاهش را ز من دزدید
تنم لرزید
صدای آهِ دل را گوش بشنید
صدایش در تمام جان او پیچید
و او از آه من رنجید
به اشک و آه من خندید
دلم ناگه به تنگ آمد
سَرَم با دل به جنگ آمد
تو گویی سمتِ شیشه ، تکه سنگ آمد
لبانم را فرو بستم
دمی با خویش بنشستم
دگر این من، نه من هستم
ز دل فریاد سر دادم
خدا بانگ دلم بشنید
و عرش از شدتش لرزید
بگفتا: چیست این آوا
چگونه نغمهاش میآید این بالا
یکی گفتش صدا از دل رسد مولا
بگفت: از کیست این دل
بگفتش: ز عاشقی کاهل
به آواز بلندی گفت:
بخوانیدش به سوی من
بشوییدش به جوی من
بیاریدش به کوی من
که این دل جایش آنجا نیست
فرشته ناگهان بگریست
بگفتا عشق عجب دردی است
بگفتا عشق عجب دردی است
دستمریزاد