گویند ز دربار که شاهي به جهانيست
از نان و شراب است به مردم كه عيانيست
از خواب گران دیده افلاک به پا خواست
هر آنچه به دربار که بودش به فنا خواست
از کوی حکم قاضی جبار به در زد
زان ظالم پیر از پی رعیت به جفا زد
ظالم که چه آشوب و بلا بود به دربار
شد قاضی و سردار و ظلم هردو سرِ دار
فرعون کدام است به انظار
ظالم به بشر یا که رسولیست ز قدار؟
چنگیز که عالم همه بر تیغ گذر کرد
طفل و زن و عاجز که همه جز به فنا کرد
این فاتح عالم که نوردید دو عالم
مشرق گره زد مغرب عالم
چنگیز کدام است به انظار ؟
ظالم به بشر یا که رسولیست ز قدار؟
آن نان پر از خون فقیر و سر پر هیچ
آن سفرهٔ رنگین و دل سیرِ پر از هیچ
هر دو به کمینند کجا لنگ جهانند
تیمور جهانند و نهان هردو جهالند
پس کوسهٔ دریا که کند پاره شکم سیر
ظالم به عیانست و دگر ماهیِ دلسیر
روحم ز جماد آمده است بهر تو روحا
آزاد و رها گشته ام از سوی تو روحا
بر من بدمی باز کنم رسم تنفس
بر حضرت حقم که شدم عالم انفس
هرکس که تو بر دم برهانی
انظار نپویم که بگویم همه آنی
ظالم به همه ظلم کند لیک
بر من که نوازش بکند موذی بی نیک
قادر که نفس بر نفسم داد
چنگیزی و فرعونی و موری قدحم داد
صد پارهٔ عالم که بیاید به سر انگشت
من پاره کنم زهرهٔ عالم به یک انگشت
#امير_عباس_معيني #بيت_الاسرار
#شعر_پُست_يا_كامنت_نيست
بسیار زیبا و شورانگیز بود
مبین مشکلات جامعه
دستمریزاد