« خاك درگه »
خـدا نام تو مي گويم ، طريق راه تو جويم
كه بي نامت نمي شايد، طريق راه خود جويم
به تو ايمان بـياوردم ، تو كي آيي سر كويم
دلم از غُصه پُر خون شد ،مگر باشي تو جويم
جواني رفت از دستم ،به پيري ذكر تو گويم
به پيري آنچنان هستم ، سفيد آمد همه مويم
من و پيران با ايمان ، طريق ذكر تو گوييم
منم مانند آن پيـران ، طريق ذكـر تو گويم
خدايا هر چه مي جويم،من از نام تو مي جويم
كه غير از نام تو نتوان، كه نام از ديگري گويم
اگر خاكم به سر ريزي و گر قهر آوري سويم
نـباشد غيـر نام تو ، به پيش چشـم و ابرويم
اگر با سنگ قهرت ، بشنكي سر تا به ابرويم
وگر شيطان تو بـفرستي ، بـبندد راه نيرويم
من از حكم تو نگريزم ،نگردانم سر و رويم
سزايم گر چنين باشد، نـيايد خم به ابرويم
زِ نيرويي كه از نامت گرفتم من ، به نيرويم
اگر زندانيـَم سازي ، سخن در پرده مي گويم
من از نامت نـپيچم سر ،بسا گفتم و مي گويم
من از گفتار نام تو ، زبانـي هست هر مويم
به دربارت نهادم سر ، كه تا راه دري جويم
درِ ديگر نمي دانم ،كجا گردم ، كجا جويم
به خاك درگهت افتم ، نَهَم بر خاك اين رويم
كه شايد خاك دربارت، نـشيند بر سر و رويم
پناهـم گر دهي يارب ، شوي البته دلـجويم
هرآن نيت كه من دارم،تو مي داني چه مي گويم
سخن در پرده مي گويم،كه خود رمزش نمي جويم
زِ رمز پرده دار است اين،زِخوداين را نمي گويم
به كار خويش حيرانم، دراين دنيا چه مي جويم
حساب از من اگر جويند،نمي دانم چه برگويم
حسن اين نكته را گفتم، ديگر با تو نمي گويم
بـدان اعمال تو حتماً ، بـسنجم با ترازويم
٭٭٭
حسن مصطفایی دهنوی
چونکه توشعرسراید
شب ما می خندد
شب گوید عجبا
شعرش همچون قمر است؟