جمعه ۲ آذر
|
دفاتر شعر محمود گندم کار وحید
آخرین اشعار ناب محمود گندم کار وحید
|
فریاد هجران
رفتم به سفر که درس خوانم
دور از وطن و ز خاندانم
امروز دگر مرا نشان نیست
از باغ و زمین و آشیانم
دیریست که ترک خانه کردم
با یاد تنور و بوی نانم
از بس که زمانه بر سرم کوفت
چون پتک گران مسگرانم
عمریست اسیر سرنوشتم
چون بازی پوچ کودکانم
از پشت غبار کودکیها
جز خاطره نیست همزبانم
دردیست که در دلم هویداست
دائم بگداخت استخوانم
امروز دلم کویر دردست
باید چمنی زنو نشانم
ای مظهر لطف و مهربانی
ای خالق روح بیکرانم
ای انکه تویی قرار قلبم
آرامش جسم ناتوانم
هرگاه مرا بخاطر آیی
انگار در اوج آسمانم
هر چند مرا فروغ جان نیست
فارغ ز جهنم و جنانم
دانم که مرا ثبات دل نیست
هر لحظه چنین و آنچنانم
امروز به بند دیو نفسم
صد بار دمیده بر روانم
شیطان لئین سوار گشته
بر اسب مراد جسم و جانم
امید به لطف توست یا رب
امروز که بر تو میهمانم
سروده شده در
دوشنبه 29 فروردین 1379
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
بسیار زیبا و غمگین بود