تکان نخورد که گنجشک دانه بر دارد
که دید واهمه از لحظه ی خطر دارد
گرفت سفت کت رنگ رفته اش با دست
کتی که باد وزان پاره پاره اش کرده ست
که باد گوشه ی کت را اگر تکان می داد
هراس در دل خون پرنده می افتاد
تکان نخورد که آرامشی به هم نخورد
پرنده در پی یک مشت دانه غم نخورد
تکان نخورد که یک سفره بی غذا نشود
وجوجه از سر بی دانه گی رها نشود
امید داشت که این جوجه ها پرنده شوند
دوباره جفت شده جوجه آورنده شوند
نه اینکه حق کسی را به دیگری بدهد
پرنده دانه ای از خرمنی خورد چه شود؟
برای روزی اربابِ مزرعه غم داشت
واعتقاد به سهم پرنده ها هم داشت
که کار مردم اگر روی عدل وداد شود
نه اینکه کم نشود دانه ای زیاد شود
به اعتقاد خودش ماند ومهربانی کرد
به قدر همت خودکار آسمانی کرد
تکان نخورد غم جوجه هابه جانش بود
وحیف قاتل او قلب مهربانش بود
نداشت قلب ولی درس عشق می آموخت
مترسکی که تنش در لهیب آتش سوخت
به یک جرقه که از پیکرش به مزرعه رفت
گرفت آتش وبا این بهانه مزرعه رفت
احمدرفیعی وردنجانی
بسیار زیبا و جالب بود